رفتـی و بــا کســوفِ چشمــــانــت، روز در انتظـــار جا مانده
عشــق حــول جهـــان نـمــی گردد، گوئیــا از مــدار جا مانده
فکــر پروانــگی که زد به ســرت، بـــاغ را دست آسمان دادم
تــک درختــی شبیـه مــن حالا، تـوی این شوره زار جا مانده
فصـل احســـاس را تـو بُردی و، درکتـابــی بـه قـدمـت تـاریخ
جنــگ،سنگـــر،پلاک و خمپـاره ، کلمـاتـی قصـار...،جا مانده
کـوه صبــرم، بیــا تماشــا کن، نشِکستــم اگــرچــه از جـانم
صبـری انــدازۀ نفـس هــایــم، گریـــه ای بــا وقـــار جا مانده
یادت اهواز و قلب من تبریز، این تناقض شکوه احساس است
بی سبب نیست رفته ای،نــامت؛ روی نصف النهار جا مانده
وسعــت عشق خــون گمنــــامت،بین دستان تشنۀ بـــاران
در مــرور از تمــام بــودن هــات،نــامــه ای یــادگــار جا مانده
در تــب آخــریـن نفس هــایم، باز چشــم انتظـار می پـرسم
بی نشان،چشـم های زیبایــت، در کـدامین مــزار جا مانده؟
ابــرهم غصــه اش گـرفتــه ببیــن، بـا تمـــام وجـود می بارد
بسکه پرسیدم از همــه، قلبـت؛ در کـدام انفجـــار جا مانده؟
گرچه بیتاب و منتظر هستم ، گرچه او ماند بی نشانه ترین
ای خــدا شکــر از مســافر مــن ، پرچــم افتخــــار جا مانده
.......................
بـازهم عطــر سیب و دلشــوره، باز تـابــوت بی نشـان، انگار
استخوان هـای بی پلاک از جنگ، هدیه ای ماندگار جا مانده