این چه شوری است که فتاده به جانم عمری؟
این چه شعری است که شد ورد زبانم عمری؟
این چه سوزی است که سوزد جگرم آهسته؟
هی شبیخون زده بر روح و روانم عمری
این چه دردی است که در جان دلم افتاده؟
کرده ام خسته ومن بسته دهانم عمری
شهره ام کرده به شوریدگی وشیدایی
پرده برداشته از راز نهانم عمری
کفر وایمان به نبردند ومرا یاری نیست
چاره ای نیست ومن دل نگرانم عمری
جمع یاران همه تا قاف یقین کوچیدند
من همان پیله ی سربسته همانم عمری
فصل پروانگی ام طی شده دربستردرد
بال وپربسته درآغوش خزانم عمری
شمس من گم شدی وتلخ شده طعم قلم
در پی خواجه ی بی نام ونشانم عمری
((عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد))
این چه راهی است که آواره ی آنم عمری
جرم من چیست که زندانی عشقم ای دوست؟
جرم من چیست که غم برده توانم عمری؟
با تشکر از استاد عزیزم طارق خراسانی برای
کمک به تصحیح بعضی ابیات این شعر عقیم من
***********
این هم یه نثر که شاید کمی شاعرانه باشه...........!
وحس وحالش به نظر خودم شبیه همین غزل بالاست
در ست نمی دانم
آخرین بار کجا وکی گمت کردم
راستی
من دست های تورارها کردم
یا تو مرا به حال خودم گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
که اینگونه سرگردان راه شدم!
بگذریم مهم نیست.
خودم خوب می دانم مقصر من بودم
وگرنه تو بزرگ تر از آنی
که با بنده ی کوچکی چون من لج کنی
کمکم کن تا پیدا شوم
در شروعی عاشقانه تر
توکه نیستی جاده ها خشن تر می شوند
پاهایم بهانه گیر تر
و بیشتراز همیشه در سراب گم می شوم!!!!!!!
یا لطیف
یا لطیف
یا لطیف!!!!!!!!!