شده بی تاب تو در ســینه من این دل تنگ
لعن و نفــــــــرین خدا باد بر آن کولی جنگ
تو نمی آیی ومن خسته ولی چشم به راه
بی خیال از گذر روز و شب و هفـــته و ماه
سالها می گذرد دل به همــــــان حال نیاز
پیــــریم را به رخم می کشد این آینــــه باز
بازهم خیره به دنبال تو چشمم به در است
ای خدا اینکه زند در به گمانم پــــدر است...
پ.ن
فرزند شاهد نیستم و این دلنوشته صرفا همدردی با فرزندان شاهد است