با اجازه از محضر عارف بزرگ مولانا و با توجه
به اوضاع زمان ، شرایط عاشق شدن در این
روزگار را نسبت به زمان مولوی قدری تعدیل
کرده ام تا خیلی ایده آل گرا و مطلق گرا نباشیم!!!!
بی خیال
حیلت مکن با عاشقان ... دیوانگی را بی خیال
خامش مکن این شمع را ... پروانگی را بی خیال
گاهی برون از خانه و ... گاهی برون از خود بیا
با عاشقانِ در به در ... هم خانگی را بی خیال
گیسوی آن دردانه را ... با دست بی مهری کنون
آشفته و زارش مکن ... رو شانگی را بی خیال
در چشمهای دیگران ... جویی اگر مهری عیان
با مردمان همرنگ شو ... دردانگی را بی خیال
قفلی مزن بر سینه ها ... یا بر کلید قفل ها
آن دست گرداننده شو ... دندانگی را بی خیال
خواهی غلامی بر در ... می خانه ی جانان شوی
می خواره را از خود مران ... مستانگی را بی خیال
در بحر عشق بی کران ... بر موجی از فرزانگان
خود را رها کن یک زمان ... فرزانگی را بی خیال
با مردی و مردانگی ... با مهربانی ، سادگی
خود قصه ی امروز شو ... افسانگی را بی خیال
در جان خود عشقی بدم ... وانگه به یک پیمانه ریز
از جام عشقت قطره ای ... پیمانگی را بی خیال
تا می توانی سایه ی ... اهریمنت را دور کن
کمتر به شیطان رو بده ... بیگانگی را بی خیال