من چار چشم دارم
...نگاه اول، بهار
او بینای
تنگی ست که مرثیه ی مرگ ماهی های قرمز را فریاد میزند
بینای، رایی که سالهاست پدر را پشیمان
و من را دوازده زده
بینای، سبزه های گره زده ی جهل دختران سرزمین من برای
بختی که سالهاست لباسش کبودی و حقارت
...نگاه دوم، تابستان
بینای، پخش زنده مسابقه ی دوی من و روزگار عشوه گر که
مرا به تعقیبش
میخواند...
بینای، شتاب پر دردسر روز های من
بینای، ورق پاره های من که
شوقانه دل به سوختن می دهند
بینای، قلمی که اسیر انگشتان من
و دانای روز اعدام قلم من
بینای، پا های خسته ی من از نوازش جاده ی خیال
...پاییز نگاه سوم
او نیز بینای، پر بال خزان زده ی من
من!!!
پاییز را پشت ویترین مغازه ای گذراندم به
اسم یک عدد دفتر نقاشی
اما مردم
چه رندانه رنگ میزدند،مرا...زرد، نارنجی و قرمز
آسمان پاییز من،قرمز
نگاهش، دلتنگی
و من
معبد را به شوق آمدن باران به سجده گرفتم
سکانس آخر پاییز چه نوستالژیک باران آمد اما
من خیس نشدم
...نگاه ته تاقاری من، زمستان
اما گرم...
من و زمستان تانگو را رقصانه به رخ جهان میکشیدیم
شب یلدا به
آغوش گرفتیم خنده را با رقص زومبا
یادش بخیر...من و زمستان آدم برفی ساختیم اما
نمی دانستیم روزی قرار است آدمک آرزو های ما، آب شود
نوار پخش آزادی،
بهمن وجودم!!!
زمستان نخواست دلم را بشکند
او می دانست که آن مرد با داس آمده است
آری من چار چشم دارم
نخ نگاهم را به طبیعت دوختم
اما او
چه بی ذوقانه، یک رنگ