يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر فاطمه مرادقلی(خزان سرخ)
آخرین اشعار ناب فاطمه مرادقلی(خزان سرخ)
|
تو زندهَ م میکنی اما،منم که عاشقِ مرگم
بهارِ سبزِ رویایی،ولی من زردیِ برگم
تو خوبی میکنی اما،دلم با کینه خو کرده
به دریا میزدم هربار،حالا دریا رو کرده
تو خورشیدیُ میتابی،دلم بارونُ دوس داره
نمیخوام یارِ من باشی،همینجا آخرِ کاره
منُ اونجورکه میخواستی،باکابوس همنشینکردی
تو گفتی میشه مرهم بود،چجور حالا خودِ دردی
بگو دردت چیه اینبار،شدی نازک و احساسی
یه جوری قصه میبافی،که انگار غرقِ احساسی
تو رو شناختم از گریهَ ت،همون وقتی که خندیدی
چقدر حرف زدی از خوبی،ولی از حرفم رنجیدی
دلم با سختی و زحمت،به دوری تو عادت کرد
چرا ترانه میبافم،باز این قلبم حماقت کرد
چرا ترانه میبافم، تو که توو قلبِ من مُردی
دلِ بی طاقتِ پاکم، تو انگاری کم آوردی
* 3/6/93 پ.ن
اونی که رفته بود اگه برگشت اگه خوبی کرد تو ولش کن حتی اگه جلو حسش کم آوردی یادت نره اون قاتلِ توه' دم مسیحایی نداره که دوباره زنده ت کنه شایدم همه چی خوب شد اما تو همیشه میترسی.از اینکه دوباره... زندگی با ترس لذتی برات نداره
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.