جمعه ۷ دی
هر کسی انسان خود را... شعری از محمد فروغی
از دفتر شعرناب نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ ۱۹:۳۳ شماره ثبت ۲۹۱۸۱
بازدید : ۳۰۶ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب محمد فروغی
|
بر جام شوکرانش
سقراط چون نظر کرد
حیوان ناطقی دید
رنجید و بی درنگی
زهر حقیقتی تلخ
زان جام شوم نوشید...
***********
روزی به شوخ طبعی
مست از غرور دانش
در راه با تو گفتم
قرآن ناطقم من
پس آیه ایست محکم
هر جمله ای که گفتم
برقی به چشم هایت
خنده زنان
تو گفتی
حیوان ناطقی تو
سقراط هم که باشی
زین ادعا بپرهیز
ساکت شدم
به تلخی
لبخند، پاسخم بود…
*********
همان حیوان ناطق بود
که در بغداد
منم حق را
و در صفّین
منم قرآن ناطق را
به یک دیده قضاوت کرد
یکی را بر سر داری
یکی را بر سر نیزه...
************
انتخابِ طبع حساس طبیعت
به اوج قله ی سیر تکامل
همان حیوان ناطق بود
که او هم طبع حساسش
به خود نامی چو انسان داد
و انسان های گوناگون
گروهی در زمین مهجور ولی در آسمان مشهور
به فکر قله هایی ماورای طبع حیوانی
با چراغی گرد شهر دل همی گشتند و می خواندند
ملول از دیو و دد در آرزوی روی انسانیم...
************
هر کسی انسانِ خود را
گونه ای تعریف کرد
نغمه ای از آدمیت
بر نوای ساز دل تصنیف کرد
آدمی با صدهزاران گونه علم و فلسفه
عاقبت در آخرین سطرِ کتابِ دانشش
حیوان ناطق می شود
جرعه ای از کیمیای معرفت
از لبان چشمه ای جوشان ز دل
کافیست تا
عاقبت حیوان ناطق
چشم بر هم می زند
قرآن ناطق می شود...
هر کسی انسان خود را گونه ای تصویر کرد
من هم
این چنین
انسان خود را
با قلم
در میان صخره اندیشه ای
تصویر کرد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.