کوه می کَند آسمان باران کند
ابر را از دوریت گریان کند
باد می زد رنگ را بر آب تا
رعد را با خاک هم پیمان کند
خالی دستان جوی رونق گرفت
ماهی بی آب را درمان کند
نیل با آن وسعتش بی آب شد
خواست راحت یاری یاران کند
تا که پندارد فرهاد کوه چیست
بیستون را در زمین ویران کند
فرق خون با مِی دیگر هیچ است
کاش آدم سیب را پنهان کند
جای دلداری به خاکی مرده
یکنفر باید مرا غفران کند
دست خون آلود را خاکستر شست
کاش هوا سیب را کتمان کند