شعر "آرزو" را مجددا در سایت قرار دادم با آرزوی عنایت "استادان" و شلاق خوردن شعرم
برای اینکه مطلب جدیدی هم داشته باشم این دو بیت را تقدیم می کنم :
ابلهی را مغز بادامی رسید
لای انگشتان فشردش تا پرید
نکته بینی اهل ذوق اینگونه گفت :
شد فرار مغز ها این سان پدید ! !
آرزو
آرزو چون کف دریا شد و رفت
خار سرگشته صحرا شد و رفت
دل که دریای شعف بود و امید
همه اندر قدحی جا شد و رفت
ریشه شادی و خوشحالی من
کنده با تیشه غمها شد و رفت
بال و پر زآتش شمعش همه سوخت
شاپرک گشتم و پروا شد و رفت
در سکوت شب رویایی من
ناگهان ولوله بر پا شد و رفت
عشق سودای سحر داشت ولی
نا امید از همه فردا شد و رفت
همدم و محرم اسرار دلم
بی خبر از من و از ما شد و رفت
تکیه بر بزم محبت زده بود
خشمگین ، با غضب از جا شد و رفت
گفتمش تا که نشیند به برم
رخ بر افروخت و بر پا شد و رفت
گرمی جان و شرار دل من
راهی اندر شب سرما شد و رفت
کعبه و مقصد آمال دلش
در دگر جای ، مهیا شد و رفت
نرمی ناز نگاهی چو حریر
سخت چون سختی خا را شد و رفت
این همان سنگ نگاهی است کزان
صد ترک بر دل مینا شد و رفت
هرچه او گفت و شنیدم شب هجر
خنجری بر دل شیدا شد و رفت
تا طبیب دل دردانه شدم
گویی اش درد مداوا شد ورفت
همه تیمار و پرستاری من
جملگی یک شبه حاشا شد و رفت
رفت و رفت از نظر آن ماه امید
دیدنش وعده به رویا شد و رفت
مهرش آیا رسدم بار دگر ؟
یا شهابی است که پیدا شد و رفت ؟