سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        دلهره

        شعری از

        عاطفه فلاح

        از دفتر اشک ها و لبخندها نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ تير ۱۳۹۳ ۱۴:۳۹ شماره ثبت ۲۷۴۵۱
          بازدید : ۹۱۳   |    نظرات : ۳۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عاطفه فلاح


        به تنــفر هایم که نزدیک می شوم
        گـرگ ها را بهتر می بینم.
        گاهی سگ ِ گله ای می شوم که بیخیال تر از هر گوسفندی
        در انتظار ِ تاراج گله اش نشسته . .
        گاهی دخترک ِ گل فروش ِ چهار راه خیابان فرعی شهر می شوم
         که التماس گونه بدبختی هایش را حراج می کند.
        دخترك ِ  کبریت فروشی مي شوم
        که کبریت های نم گرفته اش را با بخار دهانش خشک می کند.
        باران که می بارد چـتر می شوم
         بر سر ِ سیل مشکلاتی که اشک ِ آسمان را هم در می آورد.
        من کـُزتی می شوم که تـناردیه راهی ِ جنگل ِ نیستی اش می کند
         و او می ماند
         و
        رویای درختانی که شاید روزی به رویش بخندند.
        گاهی قبض ِ روح می کنم خودم را و عزرائیل ِ خودم می شوم
        و پذیرای ِ نـکـیر و منــکری می شوم که به قصد کشـتن ِ دوباره ام می آیند.
        روزگار و کارهایش را از یاد نمی برم
         اما خودم را چنان فراموش می کنم که گویی آلزایمری اَبَدی گرفته ام.
        گــاهی بر سـَر ِ گنــاهانم چنان فـریادی می کشم
         که هـر گناهکاری را بـه سوی ِ تـوبـه می کشاند.
        گاهی ماهی می شوم
         که از آب آب گفتنش خسته می شود
        و
        خود را به آبی می سپارد که از هر هوایی سبک ترش کند.
        من دیگر دُم به هیچ تــله موشی نمی دهم
        چون از مسموم شدن ِ پنیرهای تقلبی اش هیچ نصیبم نشد .
        دوست دارم بــخندم بــه ریش ِ هر مردی که می گوید ،مـَرد است و قــولش .
        گـاهی کلاغ ِ شـومی می شوم
        که هر کسی با قار قار گفتنش روزش به تباهیي می کشد که مقصرش خودش است .
        من تمام ِ ویرانی هایم را مــدیـــون ِ خــودم هســـتم . . .
        گاهی زلزله ی 8 ریشتری بر سـر ِ گسل های زندگی ام می شوم که
        جبران ِ خرابی هایش از دست ِ هیچ امدادگری بر نمی آید.
        گــاهی عقب مانده ی ذهنی می شوم
         که سالها از زندگی اش عقب مانده
         اما هر روز به ریش ِ تمام انسان هایی که جلوتر از خودشان چـاه ِ خود را حـفر می کنند می خندد.

        گـــاهی تمام می شوم در خودم
        و تـــه نشیــن های بــودنم را
        ســاعــت ِ 9 شب بیرون می گذارم . . !!

         
        1391
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3