بند بند دلم از هم باز می شود
وقتی که گرگ نگاهت میدرد بند نگاهم را
و با هر طُرفه ای بلبل درونم می خروشد و
هزار دست می افشاند این طُرفه ی شهلا را
عندلیب درونم به غمزه سراید:
چیست در این کاسه ی شهلای بلور
جز عسل که شفا بخش دردهای خاموش من است
مرا هیچ قندی دلگشاتر و شیرین تر از این نیست...
بلبل زار کجا می تواند روزه ی سکوتش را
با قدح عسل انتظار بگشاید
او که چشمش خون و گلویش خون و دلش پرخون است.
بند بند دلم می گشاید
وقتی که می گویی دوستت دارم.
و روزه ی سکوتم را می شکنم
با تلاوت ابیاتی از آیات عشق
و مناجاتی از جنس دوستت دارم
چشمهایت را بربند که مبادا
بوالهوسی خانه خرابم بکند
چشمهایت را بگشای
خانه ام در عسلت آباد است...
بند بند دلم می رقصد
وقتی که زوزه ی نگاهت می نوازد
تنبک و تار و قانون1 حیاتم را
آن دم که با هر مژه ات ساز طرب کوک می کنی.
و من در تار رگ و تنبک ضربان نبضم
حس تو را می خوانم.
چه نگاه بال بخش و بلند پروازی
آن دم که نگاهت مرا بال می شود
تا مشق پرواز کنم !
و یا دمی که در ژرفای اقیانوس احساست غوطه ور می شوم
بالهایم را بگشا
که می خواهم تا انتهای لذت غرق شوم
بالهایم را بنواز با سرانگشتان غرور و احساس
تا شسته شود غبار من
آهسته غبار بروبید که مبادا بلور بالهایم خیس شود...2
حمیدرضا ابراهیم زاده
7/11/1391
1 1- قانون نوعی ساززهی واز الات موسیقی است.اما در اینجا بهمراه واژه حیات مفهوم جدیدی را آفریده ویا سازمان دهی کرده است.
این 2- قطعه برگردان شده از زبان دیگری است که بصورت سپید مدون شده است