مسلمانم ندارم من نمازی

مسلمانم ندارم من نمازی
 مسلمانی همین است یا که بازی

فراموشم شدی ای خالق من
نمودم عمر خود را طی به بازی
 

منم آن خاطی و مجرم خدایا
ندارم نزد تو من سرفرازی
 

تظاهر می کنم بر روزه خواری
بجز خواری ندارد هیچ رازی
 

حجابم را به کل از دست دادم
نمودم اینچنین گردن فرازی
 

به خود بالیدم و گفتم پیاپی
منم بهتر ز اعرابی و تازی
 

خداوندا بکن فخر و مباهات
چه نیکو بنده ی خوبی و نازی
 

روم تنها همیشه من به قاضی
ازین رو میشوم پیوسته راضی