آن شب که همه جا تار بود
همه چیز جزء اسرار بود
آن طفل بدکار ثقیفه
کز عهد قومی بدکار بود
بازهم بود در فکر کینه
تا که زند میخی به سینه
در دل شب اشباح قوم بی حیایی
آن مسلمانان قوم بی وفائی
فکر کاری گران بودند
فکر گرفتن جان از دیگران بودند
در بین آن مردمان زر پرست
بود ، یک ، از آنها سامری پرست
در دل شب او به فکر کار بود
شب برای کار او تار بود
در دل شب او بود هیزم به دست
در چه فکری بود آن نامرد پست
آمده بود با هیزمی آتش بدست
پشت درب خانه حیدر نشست
زان یکی نعره برآورد حیدر کجاست
فاتح بدر و حنین و خیبر کجاست
آمدم تا که گیرم بیعت ز او
گر نکرد بیعت بگیرم جان او
حیدر آن شیر حق با امر خدا
صبرکرد و نکرد سرش از تن جدا
پشت در آمد فاطمه بانوی دین
گفت با آن بی حیا اینک ببین
این من هستم فاطمه ماه جنان
می کنم جنگ با شما تا پای جان
نعره زد آن بی حیا نامرد پست
با لگد زد پهلوی مادر شکست
مادر زینب به خون آغشته بود
محسن شش ماهه او کشته بود
گفت زینب هستم در انتظار منتقم
تا بگیر انتقام مادرم
شاعر : مازیار ارجمندیان ( شاعر همدانی )