نازنین شرمنده هستــــم نازنــین
آه آزردی ز دستــــم نـازنیــــن!؟
بـاز آوردی به یــادم عــــهد دور
بــــــله را گفتم و بســتم نازنــین
این نمی دانم که چندم باری است
بستـه ام عهد و شکستم نازنـین
گــر هوای دانــــه ام در سر نبود
بر زمین کـــی می نشستم نازنین
باز خــواهم فرصــتی دیـگر دهی
شاید از این دام رســـتم نازنیـــن
قیل وقال وعجز ولابه کارم است
غــیر از این آید ز دستم نازنین؟
بــــــا تمام این هـیاهـــوهای من
خوب می دانی که هسـتم نازنین!
پی نوشت:
در قرآن سخن از پیمانی عظیم که خداوند از انسانها گرفته است به میان آمده:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ
أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلیشَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ.
«به یاد آور زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنها را بر
گرفت و آنان را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما
نیستم؟ گفتند: آری، گواهی میدهیم. برای اینکه در روز رستاخیز نگویید
ما از این غافل بودیم.»