از قصه ی تنهاییام میگم
روزای بی تو سخت دلگیرن
حتی شبا از دوری چشمات
این عقربه ها بی جهت میرن
یه عمر گشتم تا که فهمیدم
تنها تویی که سهم دستامی
اما تو بی اندازه بی رحمی
گفتی برو دیوونه ای خامی
بعد تو دنیامو قفس پر کرد
مثل یه ماهی پی دریامم
اینجا بدون تو یعنی غربت
تصویر کابوسِ تو رویامم
از رنگ چشمای تو فهمیدم
رنگین کمون مدیون چشماته
تو شاعر شعرای من بودی
برگرد اینجا تو دلم جاته
ای کاش میشد روبروم باشی
من سمت تو پاهامو وردارم
دستامو تو دستات بگیری و
خوشحال باشم که تو رو دارم
وقتی که رفتی ماهیا مردن
من موندم و تنهایی و بارون
هر روز بی تو قصه این بوده
اشکای من تو کنج این زندون
من مثه یه بن بستِ تو کوچم
که زندگیت با من تموم میشه
دنیای ما مثه دوراهی بود
این انتخاب بی من حروم میشه
اینجا شبا تو پرسه های شهر
من شکل یه انبار باروتم
آخر یه شب تو خلوت دنیام
می میرم و پایانِ بی سوتم
وقتی نباشم تازه می فهمی
معنی غربت رو توی کوچه
من سهم دستای زمین بودم
این زندگی بی من برات پوچه
از رنگ چشمای تو فهمیدم
رنگین کمون مدیون چشماته
تو شاعر شعرای من بودی
برگرد اینجا تو دلم جاته
ای کاش میشد روبروم باشی
من سمت تو پاهاموو وردارم
دستامو تو دستات بگیری و
خوشحال باشم که تو رو دارم
بهار 93