واژه ها بی تابند
واژه ها از پس خواب خوشی بیدارند
واژه ها راز رزی هشیارند
واژه ها با دل خورشید وسما همراهند
واژه ها با تپش زلف صبا می آیند
واژه ها می تابند
واژه ای در تپش چشمه ی جوشیده نهان می خواند
واژه ای تاخت به تاخت پشت کمان می تازد
واژه ای در راه است
واژه ای در تب وتاب
واژه ای پشت نقاب
درکمند آداب
از ادب می نالد.
واژه ها آدابند
واژه ها حرف دل مهتابند
واژه های ملکی واژه های فلکی
واژه های هوس ودلتنگی
واژه ها احبابند
واژه ازبی کسی ما وشما می نالد
واژه ازبودن نابودی ما می نالد
واژه از غربت تن در وطنم می بالد
واژه ازذوق وصال ولب جم می بالد
واژه ازترس فراق ، داغ بخود می مالد
واژه ازشوقِ لقا ماه صفت می تابد
واژه ها اربابند
واژه ها در قفسی جای نفس می مانند
واژه ها درطلب جام عبس می مانند
واژه گر میل کند پای قفس می ماند
واژه ات گفت چرا پای هوس می ماند؟
واژه ها عطر گُل مردابند
واژه ات در دل شب همدم من می ماند...
واژه ات پای دل چشمه ی تن می خواند
واژه ات نالانست
واژه ات گریان است
واژه ات بازعطش می بارد
خبرازماهرخ غالیه وش می آرد
واژه ات پر آب است
مملو ازآه دل میراب است
آب دل ودیده و رو
واژه ای ساخته با خم ومی و دُرد وسبو
واژه های نو ناب
حرف های دل مسکین رباب
واژه ات کمیاب است.
نوش داروی دل سهراب است
واژه ات زیبا بود
پوشش دیبا بود
واژه ات مِهری بود
بی گمان سِحری بود
پر از احساس ودرود
واژه ات عشق سرود...
5 تیر 1392- حمیدرضا ابراهیم زاده