مي روم و روي دلم سوي تو باشد به قفا
آينه سان هر طرفم عکس تو باشد صنما
آمده شاه پريان مست و غزلخوان به ميان
باده به کف عشوه کنان چشم اشارت به شما
آن در يکدانه من گوهر دردانه من
دلبر جانانه من آمده با ناز و ادا
من چه کنم اوست همه ! بَه که چه نيکوست همه !
جلوه نه جادوست همه ! کو يدِ بيضا و عصا ؟
مست نه با هوش نيم، سرد نه با جوش نيم
گر چه که خاموش نيم، کو به لبم هيّ و هيا ؟
شطح شنو ! طامه شنو ! حرف شنو ! ياوه شنو !
بي سر و بي پايه شنو ! هاي مرا هوي مرا
خشک و تر آهيخته شد تن به سر آويخته شد
شعر به هم ريخته شد لعل لبش گشت چو وا
مانده و درمانده شدم و ز تعب آکنده شدم
بسکه دويدم همه شب پشت سر قافيه ها
وزن عروضيم ز کف رفت و غزل گشت تلف
سر دهم اينک ز شعف : هاي ... ! نيم از شعرا
گرد نيَم ، گُرد نيَم! باده نيَم ، دُرد نيَم !
گُنده نيَم ، خُرد نيَم ! چيستم اينک ز شما ؟
شاهم و ملک دو جهان يکسره در سيطره ام
هر که تو بيني همگان بنده و من حکمروا
کام پژوهنده روا گر به يکي لحظه شدي
دولت پاینده او کامروا کرده ورا