به نام بی نام دوست
درود بر همراهان گرامی این شعر را به مادرم و به فرشته کوچک زندگیم سمن وهمه مادران دل سوخته تقدیم میکنم باشد که ایرادات را بر زبان الکنم و چشمان گریانم ببخشید ...
من وتنهایی و یک درد که بنیادم بلرزاند
من و شب زنده داری ها من تنها کجاست دستت
که دست کوچکت را میان دستم گیرم
و شب از پاکی فکرت فرشته را به خواب بینم
من و دنیای چشمانت غریبانه نگاهم کن
منم که دوستت دارم منم که عاشقت هستم
من و آهنگ یک تسلیم و تنهایی و یک بازی
تو و آن برق چشمانت نگو که دوستم داری
به من از رنج دلتنگی ز شو ق مهر پرنورت نخوان
مگو که دستانت مرا آغوش میخواهد
به من از درد افتادن ز درد پا نگو مادر
که دست من چنان کوتاه و احساسم پریشان است
بیانش مشکل است ومن زبانم گنگ و پا درگل
نگو بر من که بیماری این در توانم نیست
که شب تا صبح دردت زا بجانم بخرم مادر
و آتش تبت را میان جان کنم خاموش
همانا این همه رنج است و غصه در دل مادر
بدان که عاشقت هستم
تو را من در نماز شکر همانا بر خدا دادم
به عشق تو کنم کوهی به دردو رنج چو فرهادم
بدان از قلب این مادر بدان که آرزو دارم
که مشق اولین روز دبستانت را بخوانم
و عکسم را میان نقش دفترت بنشانم
من از دردو غمی گویم که بنیادم بلرزاند
من از یک قصه میگویم غمین بازیه این دنیا
و گویند که زمانه از دلم دارد به ضرب تیشه میسازد یک خندان
ودل در بند این بازی ندارد اره جز تسلیم
من از دیوی گویم به کینه خانه ویران کرد
من از رنجی کنم صحبت که درکش بر تو جایز نیست
همان تیری که قلبم را هزاران بار شکار میکرد
همان افسون که دستم را ز دست تو جدا میکرد
همان کینه که روزی مثل ابر خشم
میان تندرو فریاد مرا از تو گرفت
وباز نگاهت را غریبانه نثارم کرد
که دست کوچکت دردا گسستن را نکرد معنی
و من این همه درد را به تسلیمی کنم پنهان
که از چهار سو درها جز در حق بر دلم بستست
و گریه راه درمان نیست
ودرمانی برای زخم مادری بی طفل به دنیا نیست
نبود چاره جز این که از دوردست ها نگاهم با تو باشد
و تو غریبانه بخوانیم که قلبم بر تو دل تنگ است
س ش 1384تیر
در پناه حق از ریاست سایت کمال تشکر رادارم