بـابـای خـوبی دارم ، که ذاکـر حسینــه(ع)
ذاکــر اون آقــایی ، که نـور عـــالمینه
از کــودکی بودم من ، عاشق اسم حسین(ع)
یادم دادن آب خوردم، بگم سلام بر حسین(ع)
هر سال شب محــرّم، لبــاسـامو میـارم
سر بند هیئتــم رو ، روی ســرم میـذارم
لبــاس هیئتم رو ، تمیــز نگـــه میدارم
شب که میرم به خــونه ، سریع درش میارم
روی لبــاسم دارم ، یه پنـجه رنگ طـــلا
زیرش نوشته خوش خط ، مســافر کربــلا
بابا نــوحه میخـونه ، گــریه می کنن همه
میگـه مـاه محــرّم ، مــاه عــزا و غمه
میگه بابام که عبّـاس، جـونشو واسه آب داد
دستـاشو واسه طفل ، شیرخواره ی رباب داد
میخونه اون از اکبر ، قــاسم و عون و جعفر
ز تیری که نشستش ، روی گلــوی اصغر
یه شب تو خواب دیدم ، که من توی کربلام
یه آقـائی رو دیـدم ، درست شبیـه بابام
دیدم داره می خونه ، اون وســط زیـارت
روضه ی قتل و غـارت ، مـرثیه اسـارت
باچشم خیس ازخواب، بیدارشدم سحر بود
صــورت من رو مهـر ِ ، سجاده پــدر بود
مُهری که دوستش دارم، چون خاک اون ازطلاست
خــاک مقــدّسی کـه ، یــادگار کربــلاست