بهار غمگینم ویرایش شد نه به شادی
به غربت نگاش
یاد توروشادیِ قاصدکایِ گریزونو سفیدِ پاییزی
تواین بیکسیا باز زنده کرده
با نگاه به آسمون آبی
بغض نفس گیری راه گلومو گرفته
مث یه رهگذر خسته
با اشکایی سردُ شور
به آغوش کاغذ سپیدی پناه میبرم
تا واسه بیکسیام
برا رهایی ازین جداییا
واسه یه لحظه باهم بودن
به التماسِ اشکِ قلمِ شکسته ای
که همراه تنهاییامه
شعری شم از تنهایی و
دوباره ساخته بشم
اینبارنه ازرویای با تو بودن
ازعادتی سخت تر
از بی تو بودن ها
مث غزلی از عشق
عاشقی اسیر و دل خسته
کاش نفرین شده ی غربت چشمات نشده باشم
بی منی و هنوزم با منی همه جا هم نفس
ای توهم نوایِ ناله ی این دل بیتاب
اشکای شب آخری که به تمنای
مشت گره کرده از پشیمونیات
تو شکستگی آینه ی چشمات
واسه بیقراری دل اسیری که
وفاداریشو ثابت کرد
اما غرورت به ویرونی کشوندش
رو هنوز خوب یادمه
به آرزوی دیدنت دوباره
زمینی از خاطراتِ مرده رو
آبیاری میکنم
تا گُلای محبتی که روزگاری کاشتی
پژمرده ی این حسِ غریب نشه
تا بازیِ عشق داغونم نکنه
میدونم تواَم خسته ای
برای توَام سخت بوده
قسم خوردم که
به هیچ دلی جز تو دل نبندم
غمگین ترینم بی تو
توتنهایِ این بهارُ
محتاجترینم به
ترنمِ پاکِ شبنمِ پریشونِ ابر
تو این لحظاتی که هر نفس
واسه رهایی از سینه به التماسه و
به فریادم ازجدایی
اَمونَمو بریده دیگه
فاصله هایی که دست باد پر
کرده ومسافراش به نام قاصدکای شکسته
باز خبر تنهاتر شدنمو میارن
بهارم رنگ سرخ عصر پاییزه بی تو
غم نبودنت هنوزم اینجا بیداد میکنه