سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        آریوبرزن

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ۲۰:۴۳ شماره ثبت ۲۴۴۷۶
          بازدید : ۵۷۵   |    نظرات : ۲۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        یاد دارم،یاد دارم من

        از دلاور مرد مردان

        شیر شیران،گُردِ شیر اوژن

        مرد بی همتا ،  مرد بی مانا

         

         


        روزگاری بود؛

        روزگاری خسته و تاریک

         یادتان هست؟

        آن زمانی را که می خوانند فخر کشور

        لشکری زخمی، بیامد تا رسید بر مرز شهرم

        در وجود هر کدامْشان ،نفرت و بیزاری از میهن

         


        همه بودند  مسلح تا به دندان
              
        لشکر اسکندرش گویم

        چنان از نام ایرانی به دل کینه

        سپرده ترس را در زیر پاهایش

        همان مقدونی و زخمی

        بیامد تا رسید بر خاکِ پاکم تا به دست آورد

        آن اهورا خاک را

         

        به ناگه برخروشیداز

        دیار پارس، مردان

        که دشمن هر دَمش نزدیک و نزدیک تر شد، یاران



        پیامی داد آن مرد گجستک:

        الا ایرانیان!

        شمایی را که دنیا ،می بخوانَنْدْتان همه شیران

        نمی بینم دلاور مرد ایرانی ،

        که تاب آرد

        از برِشمشیر من ؛

        مرد می خواهد که باشد

         

        جراتی در تن

        کجا شد آن همه شیران، که میگفتند

        گر  به خاکم لشکری آید؛

        شوم با مردمم یک دل ؛

        که رانیم آن مهاجم را...



        ندیدم مردی من در شهر

        که تا جنگد همی از قهر



        من از راه درازی آمدم تا خاکتان را

        پُر دهم بر باد؛

        چنین می کرد فریادی

        چرا ترس از وجود لشکر ایران به در ریزد؟

        کسی آیا تواند با من کشورگشا هم بر ستیزد؟

        ویا مانند زن اندر خفا پنهان شدید ،ای بزدلِ ترسو

         


        و چونش گفت سخن، برخورد

        به مردانِ دلیر مینهم ناگه

        تو گویی هر کدامشْان مثل  سیلی

        به یکباره خروشید

        از میان لشکر محدود ایرانی

        دلاور مرد بی همتا

        همان امیدِ ایران شهر

        خروشید بر گُجستک

        بگفتا بر سکندر

        تویی کمتر ز زن

        دور دیدی چشم گُردان وطن را

        چنان بیهوده گویی من دلیرم

        همانا نره شیرم

        کجا بردی تو بویی از ره و آیین این مردان


        اگر مردی بیا میدان ،

        که تا بینی تو ضرب شست من را

         


        شنیدش چون همه گفتار

        همان  کفتار


        بگفتا نام تو چیست  ،ای جهان پهلو؟

         

         


        چه کس باید بر اندام تو گرید ؟


        چنین پاسخ بگفتش شیرِ شیران

         

        مردِ میدان


        مرا خوانند بر ایران

        همان خاکی که پربودست از شیران

        بنامِ آریوبرزن

        بدان این را که تا جان در بدن دارم

        به مهر کشورم دارم؛به عشق مردمم دارم.

        نباشی ای مهاجم، تو در آسودن بسیار

        و یا بی جهد و بی کوشش ،بس است گفتار

        بگیری خاک از این مردم

        بس است دیگر رجز خوانی

        اگر مردی به میدان آی

        و گر تردید داری تو

        بخوان از لشکرت مردان جنگی را

        سکندر مات و حیران ماند

        که او، وی را چنین خوانَد

        فرستاده به میدان

        و بعد از آن

        چنان درگیر گشتند با هم و

        چنان سیلی ز خون بر پا بشد آن دم

        که مبهوت مانده اسکندر

        نهیبی زد به لشکر

        که زودش بر رُبا جانش

        همه سیزده نفر از لشکر ایران

        که بودند مانده درمیدان

        همه پشتش به هم

        زآن لشکر این مرد دیوانه

        که بودن خاک را خانه

        به رزم خود چنان مشغول

        یکایک هر کدام پر دل

        که تا آن جان با ارزش

        فدا کردند

        برای خاک ایرانم

        فدای جان شیران...

        کنم جانم...


         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3