سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 3 ارديبهشت 1404
  • روز ملي كارآفريني
  • روز بزرگداشت شيخ بهايي
25 شوال 1446
  • شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، 148 هـ ق
Wednesday 23 Apr 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو

    چهارشنبه ۳ ارديبهشت

    زیان زبان

    شعری از

    صادق عماری

    از دفتر من و تو نوع شعر مثنوی

    ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ۰۰:۴۷ شماره ثبت ۲۴۴۴۵
      بازدید : ۷۷۱   |    نظرات : ۴۹

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه

    دفتر پند و داستان

    زیان زبان

     

    یارمی !    ،   گاهی زبانت کل* شود

    از حقیقت  ، چشم تو  ،  تنبل** شود

    گر موافق نیستی         با این سخن

    داستانی   ،  این چنین  ، بشنو ز من

    گفته شد   ،   روزی سه آدم بوده اند

    امر قتل هر سه را         هم داده اند

    با گیوتین   ،      سر ز تن گردد جدا

    حکم آنان         این چنین گشته روا

    یک وکیل و عالم و      یک مرد دین

    کشتن آنان          بود از قهر و کین

    اولی را چون که شد          در مشنقه***

    سر به زیر و     قلب او چون محرقه****

    پرسشی از او شد ،    ای والا جناب

    آخرین حرفت چه باشد  ، قبل خواب*****

    گفت چون من  ،      آن خدارا عابدم

    او مرا سازد رها    ،      من ساجدم

    هر کسی کو آن خدا     ،   یارش بود

    بر توکل ،   بی گمان   ،   کارش بود

    تیغ برنده رها گشتش      ،      ولی

    نیمه ره ماند و           نیامد بر ولی

    زین سبب این مرد دین چون شد رها

    نوبت آن یک وکیل          آمد به جا

    هم ز او پرسیده شد    ، او در جواب

    گفت رب را کی شناسم   ، این سراب

    من که می دانم  ، عدالت هست و داد

    با چنین امید   ،         قلبم پر ز شاد

    تیغ آمد  ،  نیمه ره    ،    باز ایستاد

    آن وکیل  ،  از این بلا هم  ، سر نداد

    نوبت عالم که شد   ،      پرسیده اند

    گفت رب و داد !    ،     آیا دیده اند؟

    این دو تا را      من نه بینم در عیان

    هر چه بینم   ،   آنکه ظاهر در جهان

    حال  ،   می بینم   ،     طناب دار را

    گیر دارد     ،      می شناسم کار را

    کارپردازان   ،           نگاه انداختند

    بند را در حال              راه انداختند

    چونکه تیغ آمد   ،  سر او ، با شتاب

    سر ز تن برد و       نیامد زو خطاب

    این سزای نا به موقع      گفتن است

    گه بهایش جان   و گه  لو رفتن است

    لب فروبندی  ،     به جز وقت ضرور

    در امان باشی            ز آفات شرور

    از برایت این زبان   ،    همچون سپر

    او نگهدارت شود  ،      از هرچه شر

    ور تو   ،   از او ،  بد نگهداری کنی

    او بلا آرد    ،    از او ،    زاری کنی

     

    * کل شود = کوتاه شود

    **تنبل شود = هیچکاره شود

    ***مشنقه = محل آویختن به دار

    ****محرقه = تب دائم

    *****اینجا خواب تعبیر از مرگ است

    ۰
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    امارفا - آمارگیر رایگان سایت
    1
    در حال بارگذاری