دفتر پند و داستان
زیان زبان
یارمی ! ، گاهی زبانت کل* شود
از حقیقت ، چشم تو ، تنبل** شود
گر موافق نیستی با این سخن
داستانی ، این چنین ، بشنو ز من
گفته شد ، روزی سه آدم بوده اند
امر قتل هر سه را هم داده اند
با گیوتین ، سر ز تن گردد جدا
حکم آنان این چنین گشته روا
یک وکیل و عالم و یک مرد دین
کشتن آنان بود از قهر و کین
اولی را چون که شد در مشنقه***
سر به زیر و قلب او چون محرقه****
پرسشی از او شد ، ای والا جناب
آخرین حرفت چه باشد ، قبل خواب*****
گفت چون من ، آن خدارا عابدم
او مرا سازد رها ، من ساجدم
هر کسی کو آن خدا ، یارش بود
بر توکل ، بی گمان ، کارش بود
تیغ برنده رها گشتش ، ولی
نیمه ره ماند و نیامد بر ولی
زین سبب این مرد دین چون شد رها
نوبت آن یک وکیل آمد به جا
هم ز او پرسیده شد ، او در جواب
گفت رب را کی شناسم ، این سراب
من که می دانم ، عدالت هست و داد
با چنین امید ، قلبم پر ز شاد
تیغ آمد ، نیمه ره ، باز ایستاد
آن وکیل ، از این بلا هم ، سر نداد
نوبت عالم که شد ، پرسیده اند
گفت رب و داد ! ، آیا دیده اند؟
این دو تا را من نه بینم در عیان
هر چه بینم ، آنکه ظاهر در جهان
حال ، می بینم ، طناب دار را
گیر دارد ، می شناسم کار را
کارپردازان ، نگاه انداختند
بند را در حال راه انداختند
چونکه تیغ آمد ، سر او ، با شتاب
سر ز تن برد و نیامد زو خطاب
این سزای نا به موقع گفتن است
گه بهایش جان و گه لو رفتن است
لب فروبندی ، به جز وقت ضرور
در امان باشی ز آفات شرور
از برایت این زبان ، همچون سپر
او نگهدارت شود ، از هرچه شر
ور تو ، از او ، بد نگهداری کنی
او بلا آرد ، از او ، زاری کنی
* کل شود = کوتاه شود
**تنبل شود = هیچکاره شود
***مشنقه = محل آویختن به دار
****محرقه = تب دائم
*****اینجا خواب تعبیر از مرگ است