سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 30 آذر 1403
    20 جمادى الثانية 1446
    • ولادت حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها، هشتم قبل از هجرت، روز زن
    Friday 20 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۳۰ آذر

      زیان زبان

      شعری از

      صادق عماری

      از دفتر من و تو نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ ۰۰:۴۷ شماره ثبت ۲۴۴۴۵
        بازدید : ۷۶۱   |    نظرات : ۴۹

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه

      دفتر پند و داستان

      زیان زبان

       

      یارمی !    ،   گاهی زبانت کل* شود

      از حقیقت  ، چشم تو  ،  تنبل** شود

      گر موافق نیستی         با این سخن

      داستانی   ،  این چنین  ، بشنو ز من

      گفته شد   ،   روزی سه آدم بوده اند

      امر قتل هر سه را         هم داده اند

      با گیوتین   ،      سر ز تن گردد جدا

      حکم آنان         این چنین گشته روا

      یک وکیل و عالم و      یک مرد دین

      کشتن آنان          بود از قهر و کین

      اولی را چون که شد          در مشنقه***

      سر به زیر و     قلب او چون محرقه****

      پرسشی از او شد ،    ای والا جناب

      آخرین حرفت چه باشد  ، قبل خواب*****

      گفت چون من  ،      آن خدارا عابدم

      او مرا سازد رها    ،      من ساجدم

      هر کسی کو آن خدا     ،   یارش بود

      بر توکل ،   بی گمان   ،   کارش بود

      تیغ برنده رها گشتش      ،      ولی

      نیمه ره ماند و           نیامد بر ولی

      زین سبب این مرد دین چون شد رها

      نوبت آن یک وکیل          آمد به جا

      هم ز او پرسیده شد    ، او در جواب

      گفت رب را کی شناسم   ، این سراب

      من که می دانم  ، عدالت هست و داد

      با چنین امید   ،         قلبم پر ز شاد

      تیغ آمد  ،  نیمه ره    ،    باز ایستاد

      آن وکیل  ،  از این بلا هم  ، سر نداد

      نوبت عالم که شد   ،      پرسیده اند

      گفت رب و داد !    ،     آیا دیده اند؟

      این دو تا را      من نه بینم در عیان

      هر چه بینم   ،   آنکه ظاهر در جهان

      حال  ،   می بینم   ،     طناب دار را

      گیر دارد     ،      می شناسم کار را

      کارپردازان   ،           نگاه انداختند

      بند را در حال              راه انداختند

      چونکه تیغ آمد   ،  سر او ، با شتاب

      سر ز تن برد و       نیامد زو خطاب

      این سزای نا به موقع      گفتن است

      گه بهایش جان   و گه  لو رفتن است

      لب فروبندی  ،     به جز وقت ضرور

      در امان باشی            ز آفات شرور

      از برایت این زبان   ،    همچون سپر

      او نگهدارت شود  ،      از هرچه شر

      ور تو   ،   از او ،  بد نگهداری کنی

      او بلا آرد    ،    از او ،    زاری کنی

       

      * کل شود = کوتاه شود

      **تنبل شود = هیچکاره شود

      ***مشنقه = محل آویختن به دار

      ****محرقه = تب دائم

      *****اینجا خواب تعبیر از مرگ است

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2