با درود و عرض ادب دوستان
شما کم و بیش آگاهی دارید که بنده غزل سرا نیستم ، ولی چون هر روز در مسیرم این شن زار را می بینم و دل ام می گیرد ، گفتم اگر در قالب غزل بگویم بهتر است ، تا سپید !
این سروده را برای دخترم صدف خانم عظیمی فرستادم که تصحیح کنندو چه زیبا تصحیح کردند .
اگر از نظر وزن و قافیه کاستی هایی دارد بر بنده ببخشایند . خانم عظیمی نخواسته اند قالب کلی را تغییر دهند .
سپاسگزار از ایشان .
تقدیم شان می کنم این فی البداهه را :
قدر مروارید را صدف داند
که تنگ در آغوش اش گرفته
قدر صدف را دریا
دل ات عرصه دریاست
صدف باش
دل بزن بر آبی دریا ...
بنگر چه می گذرد به حال و هوای زنده رود
ریگِ روان جاری ست به جانِ زنده رود !
نمانده دگر طراوت و شادابی و زندگی
بر ساحل و کنارِ شن زارِ زیبای زنده رود !
تاریخ سپاهان نداشته است تا این زمان بیاد
روزی که نباشد قطره ای ، به رگ های زنده رود!
ابر سیاه ، بگو ! چه کس جفا کرد بر سرشک تو !
دلی چو سنگ داری و نباری به زنده رود
این جا ، که مهد هنرها و ذوق ها بوده از قدیم
افسوس ! نیست نغمه ای به شب های دلربای زنده رود !
به جای عنبر و بادِ مشُگ بیز و هوای خوشش
خورشید هم ، هُرم داغ ریزدبه سرو پای زنده رود !
کجا به شد آن روزها ، که با عبور آب ، به زیرِ " پل "
می ریخت شور و مستی و عشق ، در نی و نای زنده رود !
چه زود گذشت آن شرمگین نسیم شبِ شهر عشق ؟
وقتی که دست می کشید ، به موج موهای زنده رود !
یادت هست ؟ آن بیشه و نغمه ی بلبل شوریده حال ؟
یادش به خیر چه شوری می داد به نوای زنده رود ؟ *
هر صبح ، صدای مؤذن بود از گلدسته های نور
که نفس های نسیم می دمید به ندای زنده رود
تا کی توان نشست در این سوگ ، بس غریب و دَم نزد !
ریزید ز خون پاک ، بر عطشِ لب های زنده رود ...
* زنده یاد استاد آواز ، تاج اصفهانی