ای حماسه سازِ پارسی یادگار!
ای که کردی گویش ما ماندگار،
با سپاس و با درود حالِ شما!
جان و دل قربانِ آن خالِ شما!
با تو پیش از اینکه حال احوال کرد،
گفتِ باید گویشِ ما آل کرد!
با زبانت هر که می راند سخن،
گویند او را بی سواد است انجمن!؟
زآن همه شیرین زبانی جز کمی،
فعلِ ماضی با ضمیرِ مبهمی،
همرهِ لَختی حروفِ ربط و قید،
برزبان و چش نمی آید پدید!!
گاه گه رنگی زدن بر روی او،
کوفِتن گه سنگ بر زانوی او،
گاه گه چنگی زدن بر موی او،
لیک وی را خوش نکردن شستشو،
ریشه اش را گاه با تیشه زدند،
گاه گه با تیر اندیشه زدند!
ما گریبان پاره ایم از پاپیون،
ما گرفتاریم اندر پانسیون،
جایِ را تنگانده اُپن بر اجاق،
گالری تنگانده جا را بر اتاق،
چارِ پایه مانده از او چُون قلم،
دیگر از این بیشتر ناید دلم،
تا بگویم از زبانِ مادرم!
ای حکیما بر خدایت می سپرم.
............................
طفلکی آن پیرِ شه نامه نگار!
آنچنان زین گفته ها شد بیقرار،
کآمدی بر سر شیرِ خشمِ او،
خون به باریدن گرفت از چشمِ او،
همچو مادر مرده ها آهی کشید،
رستم آسا هم گریبانش دَرید،
گفتِ من از بی وفایی با علی (ع)
می شناسم این خلایق را ولی،
باز دیواری کشیدم دورِ خویش،
با وجود آن شدم این سان پریش،
خاک با این کو ندارد روح و دین،
مظهر است او در امانت بی یقین،
آفرین ای مردم نیکو نهاد!
گویشی کآن مادر من با تو زاد،
همچو یک لیوان آلوده به گِل،
وانهادیدش برای قوم ول!؟
ای امان از دست دزدان زبان!
ای امان از رنج سی ساله امان!
ای هوار آن سال سی رنجم چه شد؟!
ای فغان دیباچه ی گنجم چه شد؟!
...
گرچه پیر و رفتنی در بسترم!
گاه گه از رنج خود با خبرم،
چون تمام نشریات از بام و شام،
را برایم منشی می خواند مدام!
دارم یک گیرنده با سیستم ِ پال!
همرهِ یک جعبه ی پُر قیل و قال،
وانگهی مرد و زنانِ این دیار!
از هرات و بلخ و مرو و قندهار،
جملگی ناراحت از رنج من اند،
هم ستون محکم پنج من اند!
گوش می دارم گهی بی کاست و کم،
بر صدایِ رادیو از هر رقم،
یا تماشا می کنم سیمای جم،
یا تلیفون می نمایم بیش و کم!
برگ برگ نامه های بامداد،
واژه های غم و گفته های شاد،
کار ت های نامزدی یا مرگ ها،
در فروشگاه ها همه سربرگ ها،
گپ زدن ها در خیابان های شهر،
در هوا پیما و در کشتی به نهر،
جملگی از آن همه رنج گران،
هم پکر هم تنگ دستن زآن زبان،
کاش عزراییل مرا گوید بمان!؟
تا رهانم از تباهی آن زبان ،
یا شَوَم شاکی ز دزدان زبان،
یا نویسم شاه پیکی همچو آن،
............
پژواره
لاجرم اشعار بنده ناسره است!
چُون زبان مادرم نا باکره است!؟