رفتی زپیش من بـه خـدا میسپارمت
هستی وجود من به خدا دوست دارمت
خود رفته ای، محبت تو هست دردلـم
در هرکجا که تو باشی به نظر من بیارمت
هستی نهال عشق که روئیده ای به دل
بذر محبٌتی که به بدل مـن بـکارمـت
بـا اشـک چشم کنـم آبـیاریت مــدام
تا بنگـری به مـردم چشم من گذارمت
گلدشت عشق وسیع است بی حساب
حقا به جا است مالک آن من گـمارمت
ترسم مقام تو شسکته شود زین کلام
وقتی که در ردیف گلی من شمارمت
مهرت همیشه نقش دلم هست ماندگار
باز همچنان به صفحه دل می نگارمت
بنشسته ای به دل که دگر نیست حاجتی
زغیـارو، آشنـا کـه سـراغـی بگــیرمت
صـاحبـدلی، کـه زمـا بـرده ای تـو دل
من نیز تورا به خالق دل میسپارمت
بعد مسافت تـو زمـن شـرط نیست
آغوش من توئی به بـغل میفشارمت
این آتشی که زهجر تو هست در دلم
خاموش میکنم به واژه دوست دارمت
یـاد آورم زتـو، ورفـتار خـوب تــو
دردانه ای که به حق نـیک دارمـت
با مشکلات پنجه درافکن بدون ترس
شایسته است چو کوه بـه پـندارمت
دائم سلامتی تورا ازخدا طلب کـنم
این بهترین دعاست که تورا من بدارمت
گمنام هستم و، امٌا من از خــدا
آنقدر دعا کـنم تـا بـسلامت بیارمت .