اين شعر قبل تر به "سيد مهدي فهيمي" تقديم شده به خاطر روح بزرگ ايشان...
هر بار برگي از مجموعه ي "فرهنگ جبهه" را مي خوانم، مرا با خود مي برد....
"گفتم امشب از عشق بنويسم"
عشق ، تا منتهاي رسوايي
خوردن تازيانه پي در پي
ديدن ارمغان شيدايي
رفته ام كو به كو به دنبال اش
در ميان شبان شور انگيز
خورده ام روز و شب در اين وادي
ضربه هاي شرار آتش خيز
از عدم آمدم چه بي پروا
عشق شد، علت حصول وجود
سال ها در پي اش روان بودم
گاه عصيانگر و ... گهي به سجود
اين قماريست عاشقانه... مي دانم
باخت ها ديده ام در اين بازي
مي نوازد به زخمه، قانون اش
رقص ها كرده ام به هر سازي
....................................
در ميان تمام شاعر ها
شعر تو رنگ و بوي ديگر داشت
برگ برگ دفاتر شعرت
سرو هايي بلند و بي سر داشت
1392/8/26
كرمانشاه
پ.ن.
سيد مهدي فهيمي نازنين مردي ست كه سال ها بدون هيچ چشم داشتي به گرد آوري مجموعه كتاب هاي فرهنگ جبهه مشغول بود...يك بار كه او را از نزديك ببيني دل ات را با خود مي برد...