بێکهسی
ئهیدڵ تۆ کهردهن شارێ خهم ،بارم
چی دات به چهماش داروو نهدارم ؟
چی جهویرت بهرد جهفای وهڵینش
به خۆوهش کێشێ ڕۆ جه دهمارم
سیاو واو قژاش بهردا قهراخێ
حیچکۆ نهیاوا ناڵه و هاوارم
زمسانوو لچاش وستا کۆسارێ
گهرماو ڕووجیاریچ ناما بهکارم
ده نگم نهیاوا لاو دهسه ڵاتی
بێکهس کهوتانێ نهمهن قه رارم
چی وستات دلێ یانهو مهینهتا ؟
وهنهم بی زیننان دێهاتوو شارم
ئیسه بۆ گێڵهو وهسێن خهمباری
زانوو کهس مهبۆ تا به سهر یارم
دوستان عزیز اشعار هورامی و غزل در زبان هورامی بسیار کم است و من شاید در تمام کردستان بیشترین غزل هورامی را در طول تاریخ گفته باشم چون اکثر شاعران بزرگ ما مثنوی و قصیده سرا هستند و نوشتن غزل در هورامی به خاطر فرم زبانش کار ساده ای نیست ببخشید و ترجمه این شعر خیلی سخت است و این ترجمه خیلی ناقص است و اصلا حال و هوای اصل شعر را ندارد تا انجا که توانسته ام ان را ترجمه کرده ام ولی وقتی به ترجمه اش نگاه می کنم می گویم کاش اصل ان را متوجه می شدید چون واژه ها درست است که این معانی را می دهند اما وقتی با زبان اصلی بخوانی در میابی که اصلا ماجرا چیز دیگر است و خیلی با بر گردان فاصله دارد چون تصاویر شعر در هورامی بسیار وسیع و چند بعدی هستند و اگر هورامی زبانی اینجا باشد بهتر می داند عرض بنده چیست درود بر شما
بی کَسی
ای دل به اندازه ی شهری غم بارم کرده ای
چرا به چشـــــــــــــمانش داده ای دارو ندارم
چرا جفای گذشتـــــــه اش را از یاد برده ای
به لبخندش در می آورد دمــــار از روزگارم
سیه باد زلفانش مرا گوشه ای انداخته است
که به جایی نرسیــــــــد فریاد و فغـــــــــانم
زمستان لبان سردش مرا جایی انداخته است
گه گرمی خورشیـــــــــد هم نمی آید به کارم
صدایم به هیچ قدرت و مکنـــــــــــتی نرسید
بیکس شدم و دیگــــر نمانده است هیچ قرارم
چرای دل مرا به کلبه ی احزان انداخته ای ؟
که شهر و روستــــایم برایم شده زندان و درد
ای دل اکنون بیا برگــــــرد بــس است غمباری
میدانم تا به ســـــر کسی نمی ماند که باشد یارم