"مرا گويند بددين است و فاضل بهتر آن بودی
که دينش پاک بودی و نبودی فضل چندانش."! (ناصرخسرو)
منم! انسان!
به جان و تن ستم آجین ازین بیــــــــــــداد دیرینم
چه بیــــــدادی! که نیشش زهر کرد امّید شیرینم.
شکر دیگر نیفشانند طوطیهای خــــــوش گفتار
چه بر هر شاخساری مرغ مرگ اندیش می بینم.
خــــــــــــــــدایانی دگرگون از فراز برج بابلها
ز بس خواندند در گوشم که رفت از یاد آیینــــم.
چنان گـَندا و گـَندآور کنون بررُسته از شبــــــها
مشامی در نمی یابد سَحَـــــــــــــرپوییِ مُشکینم.
منم! انسان! هزاران سال در بندم؛ رهایی جــو!
من از روزِ ازل آزرده جان از جهــــل خونینم!
منم! آزاده ای خونین دل از تاریخ پُــــرنیرنگ
که با آزاده پُرمهرم وَ از بیــــــــــــــداد پُرکینم.
به جرم مزدکی، از سر، نشا شد قامتم در گور
زمانی قرمطی خواندید و گاهی نیز بـــــددینم.
...
اگر آیینتان این است، پس با فخــــر می گویم:
من از "دیوان ناپیدای بد دیـــــــــن" نخستینم!
(به یاد گرامی پدرم ـ حبیب اله عسکرزاده ـ و آرزوهای بی بارویش!)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
· اگرچه با پی نوشت برای توضیح شعر موافق نیستم، ولی برای پیشگیری از برخی پنداشت ها، ناگزیرم در بارۀ "دیوان ناپیدای بددین"، فشرده بنویسم که: در اوستا (به جز گاتها، که آن را سرودۀ زرتشت می دانند) بارها گیلانیان را "دیوان نامرئی، دروغ های نامرئی، گروه غیرمرئی دروغ" خوانده اند و این از آن روی بوده است که گیلانیان و مازندرانیان سرسختی شگفتی در پذیرش دین و آیین غالب (زرتشتی) داشته و سر خم نمی کرده اند. می دانیم که اوستای جدید در زمان ساسانیان گردآوری شده است و در این دوره از تاریخ، مازندران و به ویژه دیلم (گیلان) کانون سرکشان و مزدکیان (درست دینان) مساوات طلب گریزان از تیغ ستم "انوشیروان دادگر"! و کاستهای اشراف و دینیاران زرتشتی زیاده خواه بوده است.
مزدکیان، همچون مانویان و خرم دینان و اسماعیلیان (باطنیان) و شیعیان و رافضیان و قرمطیان ...، از سوی برخی، "بد دین" نام گرفته اند.