سه شنبه ۲۱ اسفند
تکراری دیگر... شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹ ۱۴:۵۹ شماره ثبت ۲۲۸
بازدید : ۹۰۱ | نظرات : ۱۴
|
|
کاروانی آید از بیت الحرام،در جوابِ نامه های کوفیان،
چندِ اشتر می کِشَد آن نامه ها،اشتران، از نامه بُردن، نا رضا،
اشتری از اشترانِ بی زبان،با نِگَه، گویی که گوید، کاروان!
کاشِکی این بارِ اندازم، ز دوش،زآنکه درآن نغمه ای آید به گوش،
کز دورنگی ها حکایت می کنَد،گفتِگو از یک خیانت می کنَد،...نامه از نجوا در آمد به هوار!گفتِ رویم تیره تر باشد و تار؛
نامه ای هستم ز خیلِ نامه ها!رو سیه از حیله ی خود کامه ها،
با تنی خونین ز زخمِ نیشِتر!یادِ می آرَم که صِفیِنی دگر،
در شُرُف و سر زمین اش کربلاست،آخرین منزلگه و گورِ شماست!
از جفای جنگِ صِفین یادِ کرد،واز یزید و کوفیان فریادِ کرد،
واز من هرچی، می رسُد گوشِ شما،کاروان آنجا بوَد پوشِ شما!
وانگهی بر کوفه و پورِ زیاد،دل مبندید و مدارید اعتماد،
گرچه من گویای صد انابه ام،صد تقاضا، صد دخیل و لابه ام،
لیکِ نیستم جُز مرَکب های تار،یا دو چندین لابه از خلقی مکار،
کی حسین، ما سینه چاکانِ توایم!گوش و دل با جان به فرمانِ توایم!
بی وفایی گر بوَد در یادِمان،ننگ و نفرین بادِ بر اجدادمان!
با علی هرچندِ بد کردیم عمل،در صفین و نهروان و در جمل،
ما هم از جورِ یزیدی خسته ام،دل ولی بر مطبخِ او بسته ایم!؟
لیکِ نامه با تنی گلگون ز خون!بندِ بندِ خویشِ پندارد فسون......(پژواره)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.