سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        فعولن فاعلن را خوب میداند

        شعری از

        حورالعین اوجاقی

        از دفتر مینا مرغک تنها نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ فروردين ۱۳۹۰ ۱۰:۲۱ شماره ثبت ۲۲۷۱
          بازدید : ۶۶۵   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حورالعین اوجاقی

        فعولن فاعلن را خوب مید اند

        نشستم پای پله،در کنار حوض بی ماهی

        نگاهم ماتِ خیزآبی ،که شاید میکند بازی

        نسیمی میدود دربین موهایم پی ِرازی

        سپیدی وُ سیاهی درهم وُ برهم

        معمای نسیم صبح موهایم

        خیال ِ کودکی ها گشته رویایم

        دوباره جسم پاکش را کنار خویش می بینم

        دوباره چون زمان کودکی ها

        دست دردست وُ نگاهم روی لب هایش

        دوباره اوسرصحبت گشود وُگفت:حوری جان!

        بگو بابا !چرا دلگیر و تنهایی ؟

        جوابش را کمی مِن مِن کنان دادم

        که بابا مرغ مینا را رها کردم

        به جایش یک قلم ، چندین کتاب خوب را

        من در قفس کردم

        _ ولی ای نازنینم حوریای من

        توکه رسم کهن را خوب میدانی!

        _ ببین بابا:

        همین دیروز مینا آمدوُبا یار خود آنجا نشست وُخواند

        _ دگر غمگینی ات از چیست؟

        که در چشم تو، دردی سرد وُسنگین است

        نشاط وُشادمانی نیست !

        نمی خواهی بگویی غصه ات راچیست؟

        به من حتی؟ به بابایت بگو حوری

        _ آخه ..بابا....یکی دزدیده شعرم را !

        _ بگو نام وُنشانش را

        _ نه بابا !من نخواهم گفت

        خودش اقرار خواهد کرد

        _ بگو من گوشمالی میدهم اورا

        _ ولی بابا گمانم رفته از یادت !

        تو گفتی راز مردم را نباید گفت

        ببین! یک روز می آید

        خودش هم گاه گاهی شعر می خواند

        فعولن ،فاعلن را خوب میداند

        خودش یک روز می آید

        تومیدانی مرامم مهربانی است

        وُ صبرم را حدودی نیست

        تحمل میکنم

        باید تحمل کرد!

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7