دفتر پند و داستان
سروده ای از - صادق عماری
داستان حضرت یوسف علیه السلام
حضرت یوسف ، سلام الله بر او شد ز خوابش با حقیقت روبرو
با تعجب پرسشی کرد از پدر خواب دیدم ،این چنین وقت سحر
ماه و خورشید و ستاره همزمان سجده کردند از برایم، چیست آن؟
پاسخی داد ای پسر رازت مگو تا نه آرد بر تو سختی، زشت خو
=
غیر یوسف، داشت یعقوب رسول یازده فرزند با مشتی میول 0
گفته شد ، یوسف ، زما محبوبتر کار او ، نزد پدر ، مطلوبتر
کاش او را از میان، دورش کنیم بعد از آن، توبه و یا پوزش کنیم
از پدر خواهش نمودند ای پدر! تا که یوسف با همه آید بدر
او به بازی میرود بی واهمه حال او بهتر شود در خاتمه
گفت ، میترسم که گرگ اورا درد یا که گم گردد و یا خوابش برد
=
برده شد ، جایش درون چاه شد کی توان از جای او آگاه شد
ادعا کردند ، یوسف برده شد ماکه غافل بوده ایم او خورده شد
گفت این را ، نزد خود آراسته آنچه کردید از هوس برخاسته
من به خالق واگذارم امر خود تا که گیرم از حضورش اجرخود
=
یوسف گل در درون چاه بود آن زمان یک کاروان درراه بود
دلو آبی چون فرستادند زیر از فرستنده ، چنین آمد نفیر
مژده دارم ، کودکی زیبا در آن گنج باشد،از فروشش، بی کران
با بهایی بخس ، یا کمتر خرید از زمین مصر چون بوده مرید
ما به فرزندی ، قبولش می کنیم کی حساب نرخ وپولش می کنیم
=
چونکه بالغ شد،خداعلمش که داد حکمتش افزون شدوفضلش زیاد
طبع خوب وخلق والائی که داشت بر همه دلها ، محبت را نگاشت
همسر حاکم ، بسویش رو نمود خواهشی دردل که بود،ازاو نمود
کامجوشد ، ابتدا دررا که بست گفت سویم گرشتابی، سود هست
من مهیای توأم ، آماده ام من همانم،در رهت، دل داده ام
گفت یوسف ، بر خدا بردم پناه دعوتی بد می کند ، عمرم تباه
او گرامم داشت ، کی از من دمد این ستم، یا این خیانت ،سر زند
قصد او را کرد و او نیز آنچنان گر نمی دید از خدا برهان عیان
سوی دریوسف دوید،او هم دوید همسر او ، آندو را، دید و شنید
زن،همانجا، قصه ای ازخود تنید او به سویم آمد و کارش پلید
گفت ، ای حاکم عقاب هر کسی کو تجاوز می کند ، باید رسی
جز به زندان رفتنش نبود عقاب بهتر از آن هم نباشد یک جواب
درحقیقت این زنی خود کامه است پوشش حق می کند،هنگامه است
شاهدی از حاضران آمد ، و گفت از حقیقت آنچه می باید شنفت
پیرهن گر از عقب پاره شده راست اوگوید، و زن خواره شده
ور لباسش از جلو چاکی درش راست گوید زن که اورفته سرش
=
صحبت زنهای شهرش چون شنید کو غلام خود به رغبت بر گزید
بهر آنان یک مکانی جور کرد یوسف آمد، چشم را مبهور کرد
او ، بسان یک فرشته می نماد آرزوی هر چه انسان و جماد
پس ملامت را گذاریدش کنار دست ها را هم نبرید از فشار
من که قصدم با خودم یارش کنم گر نیاید،بی کس و خوارش کنم
نفس ، دستور بد و زشتی دهد کی ز"امّاره به بد" دل می رهد
=
یوسف ما گفت ، زندانی شدن بهتر از اندیشه ی زانی شدن
می پذیرم حبس را تا از خطا دور باشم وز چنان فکری رها
در همان هنگام همراهش دو مرد با خودش هم وارد زندان کرد
آن یکی گوید که دیدم من به خواب می فشارم از درخت مو، شراب
دیگری گوید که ، من بالای سر حمل می کردم طبق از نان تر
زین غذا ، جمعی پرنده میخورند گه گرسنه میشوند و گه پٌرند
حال تعبیری ز خواب ما ، نما گفت نزدم ، معنی حال شما
اولی ، او ساغری کارش شود دومی، سر روی دارش می رود
نزد اربابت مرا تو یاد کن با چنین کارت، مرا دلشاد کن
لیک او ، این را فراموشش شده هر چه هم آویزه ی گوشش شده
=
یک شبی شاه محل،خوابی که دید آن که تفسیرش کند، حاضرنه دید
گاو ، هفتا چاق، هفتا لاغرند آنچه لاغر، گاو چاقی می خورند
خشک سنبل ، سنبل تر را برند دور آنها را گرفته ، می درند
هر که از اشراف، بوده ناتوان گفته شد خوابت پراکنده ، گمان
یار ساقی، یاد از یوسف نمود یاد آن خواب بد و مؤسف نمود
گفت یوسف ، غله باید کشت کرد خوشه را هرگز نباید، زشت کرد
جز کمی خوردن، ذخیره میکنید این رهی امنی که خیره می کنید
درپیش هفت است خشکی میشود آن ذخیره ، خرج قحطی می شود
سال بعدش، آسمان بارش کند در پی باران ، زمین چالش کند1
سبزه یا میوه فراوان می شود آب میوه کار آسان می شود
شاه گفت او را به نزدم آورم همرهم گردد ، شود او یاورم
شرط یوسف آن شد ازشاه زمان پرسشی باید نماید از زنان
وارسی شد در حضور همسرش راه نبود تا گریزد از سرش
حق نمایان شد درآن لحظه چنان آنچه یوسف گفت،حق بوده، همان
برگزیدش چون کمکیارخودش درحکومت شد چو همکار خودش
=
در زمان قحطی و کمبود زاد خشک شد کنعان زمین خیلی زیاد
آن برادرها به قصد یک خرید نزد یوسف آمدند و بی امید
غافل از او، لیک آنها را شناخت غله داد و بارشان آماده ساخت
وقت رفتن، شرط او باری دگر آن برادر را که دارید از پدر
آورید اینجا دهم هرغله را غیر از آن ، عذری نباشد زله را
=
وقت برگشتن چنین اظهار شد این حقیقت هر چه بر آن بار شد
ای پدر، دستور غله نی دهند جز به همراه برادر ، کی دهند
عهده دار حفظ او، پیمان دهیم هم قسم خوردیم وهم، ایمان نهیم
=
نزد یوسف چون شدنداوراکه دید شاد شد از او،پس ازعمری مدید
ای برادر با منی تو غم مخور از بقیه مانده ام ، با قلب پر
ماندنت مقبول و دلخواهم که شد نقشه، در فکر خودم پرورده شد
ظرف زر را، در متاع او نهاد تا نشان سرقتی ، بر او فتاد
هرکه دزدی می کند، برده شود پس بماند نزد من ، بنده شود
=
چون که برگشتند، جز با آن پسر حاصل آن شد، او گنهکار، ای پدر
بس که اندوه وتأسف خورده است رنگ چشمانش سفید،افسرده است
"انما اشکو" غمم ، نزد خدا صبر من زیبا بود ، با مرتجا
من نگویم مر خدا را ، آه من "انما اشکو الی الله الحَزَن"2
=
بار دیگر از سفر وارد شدند در پی افزون گرفتن "زِد"3 شدند
چون متاع ماکم است افزون شویم گرتصدق میکنی "داعون"4 شویم
گفت ، آیا از ستم و ز ظلم خود بی خبر، از آن جزا و ز حکم خود
آن بلاهائی که بر یوسف رسید وز ستم بر آن برادر ، هم دمید
یوسفی ! آیا تو ، ای عالی جناب داد پاسخ ، من همانم ، در جواب
استقامت صبر و تقوا آن چنین "لا یضیع الله اجر المحسنین"5
=
پیرهن را بر رخ آن مرد پیر افکنیدش تا شود از نو بصیر
خاندانم هم بیاید نزد من تا نگهداری کنم ، و آن مزد من
گفته شد ، "اغفر لنا یا ربنا"6 کرده ایم ازهرخطا "فی عمرنا"7
=
او پدر را ، همره مادر که دید دورهم گشتند خویشان، مثل عید
آندو را بنشاند نزدش ، با ادب حاضران کردند سجده زآن سبب
با حقیقت، خواب او، یکسان شد داستانش ، پند هر انسان شد
داستان دارد حقیقت ، مثل پند از برای ، عاقلان و هوشمند
راست گوید آن خدای مهربان رحمتش، بر مردم و بر مؤمنان
0 - میول جمع میل به معنی رغبت و آرزو
1 - چالش = رفتاری که از روی ناز و تکبر کنند
2 – انما اشکو الی الله الحزن – با کسر حرف هاء و فتح دو حرف حاء و ز - به تحقیق من شکایت میکنم غمم را به خدا(انما اشکو الالاهیلحزن خوانده میشود)
3 - زد = (با کسر حرف ز و سکون دال" به معنی زیاد کن
4 – داعون = دعا کننده ها
5– لا یضیع الله اجر المحسنین = خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند (لا یضیعللاهو اجرلمحسنین خوانده میشود)
6 - اغفر لنا یا ربنا = خدایا از سر تقصیر ما بگذر
7 – "فی عمرنا" – درعمر و زندگی ما .