سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        شبح گرگ (قسمت چهارم)

        شعری از

        رضا نظری

        از دفتر مثنوي نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ ۲۱:۵۱ شماره ثبت ۲۲۶۰۳
          بازدید : ۱۰۱۸   |    نظرات : ۱۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        كه بود؟ آن بي وفا ، آن يار ديرين

        عيان شد خاطرات تلخ و شيرين

         

        بگفت آن ماده گرگ  بي وفا را

        چه كردي با من_ مسكين  خدارا

         

        مرا قرباني گرگان نمودي

        تو عشق و دوستي  از من ربودي

         

        بگفتا  گر تو را مي خوردم  آن دم


        به تنهايي، بدون  يار و همدم

         

         

        يكي ديگر ز گرگان خورده مي شد

        روانم بيش از اين آزرده مي شد

         

        كنون آي و جدا كن  جسم و جانم

        كه بر روي زمين ديگر نمانم

         

        نه ديگر طعمه اي تا سير گرديم

        نه اميدي  كه تا ما پير گرديم

        ................................

        شبح در فكر راه چاره اي غرق

        دو ره  از فكر او بگذشت چون برق

         

        اگر آهو به دست گرگ مي داد

        تمام هستي اش مي داد بر باد

         

        فرو مي رفت او در قعر مرداب

        كه ماند تا هميشه زير گنداب

         

        ولي راه دگر تا رستگاري

        كشد  اين گرگ را با زجر و خواري

        ................................

        شبح  گفتا كه آهو بچه را گير

        -نگاه آهوك  زد بر دلش تير-

         

        پريد او سوي آهو بي تامل

        شبح، سد كرد راهش بي تعلل

         

        به آهو گفت بگريز و رها شو

        رها از خويش و از چنگ بلا شو

        ................................

        بگفتا  گرگ با معشوقه ي خويش

        چه ها كردي به اين جان و دل ريش؟!

         

        بگفت عاشق نه اي ،  اي گرگ ملعون

        نمي داني كه من خوردم  ز دل  خون

         

        رها گردانم ار  تو، گرگ خونخوار

        شوم مادام يك گرگ  شبح وار

         

        ولي ار  بند از بندت گشايم

        به روي خود  در جنت  نمايم

        ................................

        كنون گرگ و شبح، تنهايي و برف

        نگويد گرگ، هيچ از ترس خود حرف

         

        گرفت آن دم شبح تصميم سختي

        نگه در چشم يار خويش ؛ لختي

         

        شبح گفتا كه هان! اي بي وفا يار

        تو كه وا مي رهي  از  خشم  هر بار

         

        گر افتادي  دگر باره تو در دام

        به آن قلب چو سنگت كن مرا رام

         

        تو مي داني مرا نام از چه خواني؟

        بخوان  از  عشق، تا هستي ست، ماني...

         

        پايان

        هشتم تا سيزدهم خرداد  سال هشتاد و هشت

        كرمانشاه

         

        پ.ن.

        داستان من اين است... البته پاي هيچ زني در ميان نبود... اما چند روز بعد اتفاقاتي افتاد كه مرا دگرگون كرد...

        آن وقت تازه فهميدم چرا اين شعر-نظم  را نوشته ام...

         

        پ.ن.

        گرگ باش...

        اما عاشق...

         

        پ.ن.

        شبح گرگ را در نوشته هاي بعدي من خواهيد ديد...

         

        نقد همچنان آزاد است...

        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0