بیا مهمان ناخوانده،منور کن دِل من را
برای دیدن رویت مدام چشمی به در دارم
بیا ای یار فتانه، بشو مهمانِ ناخوانده
ز بوی عنبرین مویت مشامی باز تر دارم
بگو از خاطرات خود به صد ناز و همی غمزه
من از لحن کلامت لذتی بیش از شکر دارم
چه زیبا میشود رویت به هنگام سخن گفتن
چه زیبا خاطراتی من زِ گفتارت سمر دارم
لبانت غنچۀ میگردد هنگامِ ادای واو با حرفی
هوسها را کند بیدار، من شتابِی بیشتر دارم
سکوتی میکنی بین کلامت با عشوه و غمزه
من از این لحظه ساکت لذتی را بالاتر دارم
یکی رسمی است دیرینه ببوسند هر مسافر را
نمیدانی تو این موضوع که من عزم سفر دارم
نمیدانی که محروم کردنِ سائل گناه شرع میباشد
تمنائی که من دارم لبت بوسم، نه چیزی بیشتر دارم
ز عشقت سخت لرزانم مثال لرزش اندام لرزانت
مسلم من که بیمارم، تب و لــرز و شرر دارم
طبیب درد من هستی بگیر نبضم قضاوت کن
شمارش کن تپش هایش ز عشق لبریزتر دارم
وجودت درکنار من به من بهبود می بخشد
مکن تو قطع دارو را که میـدا نـی خطر دارم
نگاهت بهترین دارو مسکن است و خواب آور
مکن خوابم نبینم من تورا خیلی ضرر دارم
به آغوشت چنان مشتاق میباشم چو طفلی دامن مادر
در آغوشم بگیر که چشمانی زِ آب دیده تر دارم
نمی خواهم کِشی نازم مثال مــام نـاز دانــه
بزن سیلی به رخسارم که من نفع دو سر دارم
به هنگام غضبناکی چه زیبا میشوی و خود نمیدانی
که من از دیدن رویت در آن حالت تمایل بیشتر دارم
نگاهت نافذ است چون تیر پیکاندار زهر آلوده
بنازم قدرت دستت، مرا زین تیر، زخمی در جگر دارم
اگر گمنام در کویت گذر افتد سعادت را بدست آرد
اجازه ده بکویت راه یابم چون که صبر بی ظفر دارم