وقتی که
صدای پای شعر،
از گردنه آبادی می گذرد!!!
نشئه آور می شود
خنده ی قابیل،!
مزرعه، ابراهیم( ع )کم دارد؛
و کلی سنگ...!
در دیاری که
بغض می آویزند!
در و دیوار خانه هایش،
به آب دیده ،روان...
و مردمانش
باساق های شکسته!
قلاب به دست،
و چشمان حیران!
شادی تور می کنند؛؛؛؛
شهر من است.
بداهه
ساحل آرام و ....
صیاد در کمین صید،
در تب و تاب است.
خندیدحباب؛
بر سطح آب...
ندانست عاقبتش
انفجار است!
تبلور
نگاهت
به واژه ها
زیبا،
و من ساده
خم شده ام
به قدرت یک نگاه.
اه از دست اه
زیباتر از هر بار
شده ای...!
چشمان گناهم آلوده،
شبهای بی خوابم شده ای...
عروس زیبای رویا های من!
در کدام ساحل عشق پیدا شده ای؟
که این گونه؛
دُر و مروارید افشان شده ای...
ای صبح!
همه صاحبدلانند...
و غم فردا نخورند.
به ذره ای عشق راضی اند...
خنجر بر شفق نکشند.
شمس ما می تابد
هرشب بر دل غم...
چشم بصیرت خواهد
و
شهریاری با دو چشم..
آهو و فراست پلنگ ..
شب که از
پنجره بگذشت،
من می مانم و یک پالشت تر
نه من می مانم و نه غم تا سحر!!
صبح ،
فرشته می ماند با یک عالمه پر
پر پرپر پر...
غم پر
دوری پر
دلتنگی پر
بی کسی پر
چشم تر پرپر پر پر...
هر آنکه
به ما پشت کرد
غرق مهر ما شد
دریائیم و شمس
در دل ما گم شد
عیب عیب باشد
گناهی را
نتوانیم بشورانیم.
بداهه
تمامی
حس شاعری ام را
میبخشم،
به یک غزل
از چشمانت راضی ام.
بداهه
بهار همینجاست
در خانه تو،
بگشا در که پائیزم
عکس آدمی را دوست ندارم
اقتصاد نوین حیوانی،
پرورش انسانهاست
کمر
به قتل
خاطره هایی
بسته ایم
که جرمشان
احساس بود.
بداهه