يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب نادر دهقانپور
|
بیا ای همنشین! شاید که امشب
شبِ یلدا سحر را باز بیند
به پایان قصّه آمد، شاید این بار
کلاغِ قصّه ام پرواز بیند
دلی بشکسته و چشمی پر از اشک
برایم یادگاری میگذاری
از این بی اعتنایی هات پیداست
برایِ زخمِ من مرهم نداری
پریدی مرغکم از بامِ خانه
مرا با غصّه ها همخانه کردی
و بامِ خانه چون اشکم فرو ریخت
تو این کاشانه را ویرانه کردی
عنایت کن، شبی با آب تعمید
دلم را مسح کن در بیشه ی خواب
مرا هم چون مسیحا غرقِ خود کن
و پاکم کن به دستِ پاکِ این آب
منم آن لاله، کاو را باد برده
قرارم نیست در کف، طاقتی نیست
من آن عشقم که دردش لاعلاج است
طبیبم گفته دیگر فرصتی نیست
بیا تا روزهای واپسین را
کنارم باشی اِی یارِِخیالی!
بیا تا لاله را در لحظه ی مرگ
نباشد دستهایی سرد و خالی
بیا تا آخرین جامِ نفس را
ز دستِ اوّلین ساقی بنوشم
کمک کن تا که با دستانِ گرمت
لباسِ سردِ مرگم را بپوشم
بیا تا آخرین کاشانه ی من
میانِ خاکِ آغوشِ تو باشد
بیا تا جایِ خاکِ نحسِ قبرم
تنم افتاده بر دوشِ تو باشد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.