پير شدم زود و جوان گشته دير
مرگ بترساندم از عمر ، سير
سير شدم از نفس خسته ام
چشم و زبان ، بال و پر بسته ام
بسته ام از خويش ، جهانم دگر
نيست اميدي به دل دادگر
گر كه جواني كنم اين دم چه باك؟!
عمر ، تبه شد بروم زير خاك
خاك به سر كرده ام از دست چرخ
نوشم از اين جام گل آلود تلخ!
تلخ شود كار من و يار من
گر كه به پايان نرسد كار من
كار من از اين دي و فردا گذشت
روي ن گردانم از اين كوه و دشت
دشت ، همان صفحه ي صاف دل است
فارغ از انديشه ي بيمار و پست
پست نگردد چو دلي هست يافت
رج به رج از عشق ، به هستيش بافت
بافت به دل ، خنده ي جام شراب
هست شدم ، هست به احساس ناب
ناب ترين حس غزل هاي من
كوهي از احساس بر اين جان و تن
جان و تن ام ، در ره ايران من
من چه كنم نيست مرا جز وطن
پ.ن.
نيمي از اين قطعه را حدود پنج سال پيش نوشته بودم و نيم ديگر را امروز...
دليل اين كار هم خواندن يك خط شعر از طاهاي عزيز بود (حزين) كه در آن از صنعت قلب كامل استفاده كرده بود ، خيلي به دل ام نشست...
در مورد صنعت به كار گرفته شده در اين شعر توضيح خواهم داد...
هر كجا ايرادي مشاهده كرديد دستور بدهيد اصلاح مي كنم.