آه ای پنجره سوخته در وادی دور،
رنگها عطر تخیل دارند
و زمین ریشه در امواج درختی دارد
که به احساس زلالی راهیست.
.
بزم این کوچه سرابی سرد است
و هیاهوی سکوتی جاریست.
ضربه بر پیکر این خاطرها باید زد
وبه حیرانی آن برگ درخت
که زمین می ریزد.
.
فرقها فرش مرا هم برده،
فرشی از حادثه ای پا برجا.
.
من هوایی سردم
ساکن خانه ای از تاریکی
ذره ای مختصر از دود ضمیر
مرده در هلهله پیر زنی رفته به خواب
من سکوتی هستم
که به دل آتشی از جنس تنزل دارم،
پیچش اشک براین گونه من،
خبر از حادثه ای نا پیداست،
وای بر نفرینی هر راز سیاهی در خواب.
.
مرگ من نزدیک است
و خندیدن آن سایه پنهانی.
.
من سکوتی سردم
از غم لحظه ای از یک تردید،
من هوایی هستم
که به تنهایی خود می گرید،
و به ابزار تنی در یک خاک،
که هراسان پی نوری می گردد
من سر آغاز غروبی هستم
که به سرخی لب پنجره ها می خندد
و شتابان پر پرواز گلی می چیند.
من نوایی از دردم
پر از احساس جدا از خورشید
و جلایی از یک نور،
که یاد گل آن مزرعه را می کارد
طبل خالی سر آن کوچه چه زیبا می خواند
آن چراغ لب پنجره را باید دید
که به چشمان مرده فانوس ازل می ماند.
.
جنبشی نو باید
تا تکاپوی حیاتی دیگر
جعل مزدوری این سینه مفلوک و سیاه
رازی از عصر یخی می گوید
تا رسیدن باید ماند،
تا سرودی دیگر ،
مسلخ ساده این خانه سرد
زجر این آینه را می فهمد.
.
من دروغی سردم،
پر از آن لحظه تسخیر گلی ازباران.
.
کلبه عشق چه تنها مانده
بی نگاری زیبا
که گل از روی تبسم دارد .
.
تشنه لحظه بارانم من
که به تن پوش غبار آلودم
سری از رویش شبها دارد.
.
من فروغی از قفسِ ِ سوخته در باد هوس های پلید،
من صدایی پر از آن نغمه آغازِ زمین،
من هوایی پر از این قلبِ هوا خواه غروب،
من چراغی خاموش ،
که به دنبال تو، می گردم ...
.........
سلام دوستان و استاتید بزرگوارم...
در همین صفحه بدون ویرایش تصویر ذهنمو نقاشی کردم ،
ان شاالله که وزن و مفهمومش رو مورد نقد قرار بدین تا بیشتر یاد بگیرم...