باز امد بهار و بهاری یار
سبزه ها ، گل ها ز قلب سرد خاک
باز امد بهار و می برد
رنگ غم از چهره های کودکان ملتم
باز امد بهار و خورشید قشنگ و مهربان
دستهای گرم خود وا میکند
می نشیند گوشه ای
و از بلندی سرما را تماشا می کند
برفها را در بغل جا می دهد
تا ز شرمی آتیشن آبش کند
چشمه را سیراب از چشمان برف
بید را با باد
بی تا میکند و..
با دوچشمانی خماری
ان سو و این سو
می نشیند برای تماشای بهار
عطرباد و رقص ناز نسترن
مستی آن آهوان بی قرار
با نگاهی
زیبا اش گل یاس میخرد
تا ز جامی سبز
باز سر مستش کند
خنده ی
شقایق را نگاه کن
چه زیباست و چه معصومانه میخنند.
باز امد بهار که
زغم این برف و درد ملت رهایی دهد
باز امد بهار و می خندد به چشم روزگار من و ملتم
باز همین بهار می بوسد گل روی زمین ملتم را
باز هم با دست گرمش می کشد مارا کناری هم
عاشقی در لحظه های واپسین
باز امد پیامی از ره بهار و باز عشق
بر رخ ملتم تبسم می زند
دیروز عالمی دیدم که از لبخند عشق
باز دست و پای خود گم می کند
امد بهار از پیچ و خم های زمان
میکند با قلب کودکانی گفتگو
می شود با با باد و باران همسفر
مهربانی را میکند جستجو
باز امد اینک بهار از راه دور
از دیار کوروش و جمشید وکی
از ازلها از همیشه تا ابد
باز امد بهار همراه چنگ وعود ونی
باز امد بهار هنگامی تحویل زمین
باز امد بهار با نوروز جاویدان ما
باز امد اینک بهار و عید نوروز مان
باز امد همه ی یادگار کهنه ی افغانستان مان
اندیشه شاهی