سالها کنج دیوار زندگی یادگاری نوشتم از تو
چه نامرد بودی ونمیدانستم
موهایم را در آسیاب زندگی سفید نکرده بودم
که اینگونه چشم بر اشکهایم بستی
من همانم
همان دخترک موطلایی که روزی ،مهربانم
خطابش میکردی.
پس کجایی؟؟
کیستی؟؟
فکرمیکردم میشناسمت ولی افسوس...
دیگر نمیشناسمت!!
کجای زندگیم گم شده ای؟؟
کجای زندگی ام زانو به آغوش کشیده ای؟؟
من اینجایم زیر سرو عشقت
پوسیدم از بس دل به رهگذر بستم!!
رهگذرانی که عطر تو را به خود داشتند!!
قصد آمدن نداری؟؟
خسته ام از اشکهای بی صدا
خسته ام از فریادهای سکوت
خیال باطل است آنچه بعداز تو به آغوش کشیده ام زانوی غم است!!
موهایم پریشان است میدانم
دیوانه نپندار مرا
من هم روزی عزیز دلت بودم
شانه به سر نمیزنم چون
دوست ندارم خاطره دستانت را
موهایم فراموش کند.
میخواهم بگویم:دوستت......
ولی نه
دیگر نمی گویم ،چون دوستت داشتم ولی تو....
چه کردی بامن؟؟چه کردی؟؟
که دیگر خودم را در آینه نمی شناسم؟!!
چه کردی؟؟