خواب ديدم من شب پيش
كه بمردم با دل ريش
در ميان قبري تاريك
باز شد دو راه باريك
دو فرشته با هياهو
آمدند هردو ز يك سو
اين يك زيبا و خندان
آن يكي سهمگين و لرزان
تا دو دست من بديدن
رو به سمت خود كشيدن
اين يكي ميگفت كه خوب است
آن يكي ميگفت دروغ است
تا كه از بخت و مرادم
دست آن خوبه فتادم
بعد از احوال و تشكر
راه افتادم به صد شكر
تا كه به صحراي محشر
ما رسيد روز آخر
چون صداي آمد ز هر زنگ
آمدند مردم به صد رنگ
ميگذشت جمعي پر ازدرد
پير و برنا هم زن و مرد
دست و پا در دام زنجير
چهره ها گريان و درگير
چون كه رفتم من به آن سو
يك نفر بگرفت ز من رو
اشك چشمانش روان بود
در صدايش صد فغان بود
تا شناختم يار خود را
من بباختم حال خود را
گفتمش با بيقراري
تو چرا اينگونه حالي
گريه بس كن نازنينم
من هنوز عاشق ترينم
من تورا آزاد سازم
هرچه دارم پات بازم
گر گنهكارت بخوانند
من بگويم تا بدانند
با خدا اين بانگ گويم
در فلك افلاك گويم
اي همه مردم بدانيد
اهل برزخ گو ش داريد
يار من آدم ترين است
اهل تقوا و يقين است
او وجودش مهربانيست
او سرشتش آسمانيست
اهل تزوير و ريا نيست
او كه جايش بين ما نيست
حق او انصاف داريد
جاي او من دار داريد
اوتمام هستي ام بود
شورعشق و مستي ام بود
لحظه هايم را صفا بود
خوب و پاك و باوفا بود
جان و روح من فدايش
اين ترازويم به پايش
گر بهشتي حق من است
من نخواهم يار من هست
من وكالت دارم از آن
پس دفاع ميكنم الان
گر شود محكوم به هر سان
حاضرم جايش دهم جان
حاضرم در اين جهنم
تن بسوزانم به هر آن
اي خدا تو عادل هستي
مهربون و قادر هستي
تو غفوري و رحيمي
تو صبوري و كريمي
جز تو من اينجا كه دارم
تا برش شكوه گذ ارم
...................................
ياد داري اي خدا اين روزگار با ما چه كرد
تا كه ما عاشق شديم رسم جدايي رو فكند
درد عشق و انتظار درسرنوشت ما نشست
او برفت و بي صدا اين قلب تنهايم شكست
سالها چشمم به راهش دوختم
همچو شمعي از فراغش سوختم
حال پرسم از تو اي شاه جهان
اي عزيز و اي كريم اي مهربان
ما كه هردو عاشق و شيدا شديم
پس چرا با درد وغم تنها شديم
اين جدايي اين اسيري اين عذاب
بس نبود ما را در آن دنيا جناب
آن جهان چون چوب در آتش شديم
روز و شب سوختيم و خاكستر شديم
خود بگو حالا گناه ما چه بود
اين همه اشك وجدايي بس نبود
من و عشقم را به حال خود گذار
اين همه آدم تو مارا بي خيال
يك فرشته رو تو كن مامور ما
تا شوي آسوده خاطر سوي ما
حق نگه دار اين همه آدم ببين
جود وجبر و كافر صد كفر و دين
قوم موسي قوم عيسي قوم هود
بت پرست آتش پرست قوم يهود
تا حساب از اين جماعت كم كني
من و يار با هم كمي خلوت كنيم
سر بزارم روي قلب عاشقش
چشم دوزم در نگاه صادقش
او بگيرد دست ومن نازش كنم
بوسه اي از عشق مهمانش كنم
من به روي شانه اش تكيه كنم
از فراغش تا سحر شكوه كنم
از براي عشق خود سوگند خورديم
عهد و پيمانهاي خود محكم كنيم
اي خدا اينجا خدا تنهاي تويي
زور وضرب حكم و هم فتوا تويي
پس كتاب و دفترت را باز كن
آن عدالت را خدا آغاز كن
خود گواهي در زمين ما بد نبوديم
با تمام خستگي ما اهل هيچ ناحق نبوديم
من ندارم طاقتش را
زجر يار و آتشش را
بس نبود اين فتنه دوزي
تابه كي هردو بسوزيم
درد و هجر غم مرا بس
اين بهشتت دادمت پس
لطف كن پروردگارم
حق بده در انتخابم
اجر من از امتحانم
همدمي باشه زيارم
ما به كس كاري نداريم
ساده و بي آزاريم
گوشه برزخ نشينيم
غير يكديگر نبينيم
نه به جايي راه داريم
نه به كس ما كار داريم
فرصتي ده امتحان كن
گر بدي ديدي چنان كن
فروردین 91