سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        lمتن ادبی

        شعری از

        علی عظیمی

        از دفتر حجم یک جمجمه نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ ۰۹:۳۳ شماره ثبت ۲۰۹۴۰
          بازدید : ۹۱۷   |    نظرات : ۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب علی عظیمی

        قهوه ای دم میکنم توی لیوانم بعد به هم می زنم, و در حالی که آخرین جرعه های پاییز را سر میکشم, می روم سمت پنجره

         

        همه چیز زود تمام شد. میدانم...میدانم, کلیشه زود تمام شدن همه چیز حتی از کلیشه ی ندانستن منشا و آغازگاه اتفاقات هم مزخرف تر است. اما خب, کیست که نداند کلیشه ها همان واقعیات دستمالی شده اند,کلیشه ها آدامس حقایقند.که میجویمشان و باز هم. ولی افسوس... ولی دریغ که تلخی شان را پایانی نیست, همه چیز زود زود...سریع تر از آنچه که فکرش را بکنیم تمام میشود.جا و مکانش هم توفیری ندارد.میتواند زیرآسمان پر ستاره و ماه مزخرفی باشد که به شکل دردناکی پرنور و زیباست.میتواند روی ایوان خانه ای روستایی باشد که بزغاله ها اینجا و آنجایش شاشیده اند. میتواند در انتهای فرعی کلاه فرنگی باشد, زیر همان کاج پر شاخ و برگ عبوسی که اگر دنیا را پاییز بگیرد او همچنان بوی گند ظهرهای تابستان را میدهد. میتواند توی آن کافه ای باشد که دیوارهایش سرخندو هات چاکلت مخصوصش حرف ندارد. میتواند لای قفسه های پر از کتاب و هیجان برانگیز دنیای کتاب در باغ گلستان باشد یا هم اینکه همینجا... پشت همین پنجره وقتی داری لیوانت را هم میزنی و گاه و گداری دستان یخ زده ات را دور حرارت لیوان پر از قهوه می چسبانی تا گرم شوند یک دفعه ای "پایان" مثل کلاغی سیاه و شومی که یکی دو فصل ی از زمستان جلو افتاده باشد می آید و از جلو پنجره رد می شود و بعد از آن تو دیگر یک نا امید به درد نخوری. یک کسی که دیگر حتی آرزویی ندارد.نه به خاطر اینکه خیلی کیفش کوک است و خوشی دنیا زده زیر دلش ...نه شاعر... تیشه بر میداری  دستت و نهال آرزوهایت را یکی یکی تبر میزنی چون میدانی زمین این دنیا سخت تر و سفت تر و گه تر از آن است که به چنین گیاه شکننده ی مجال رشد بدهد. وآن وقت است که همه چیز تمام شده. ناامیدی از نظر من حال به هم زن ترین فعل دنیاست. فعلی که بوی پایان میدهد, بوی انتها, بویی که خیلی خیلی نزدیک است به بوی مرگ تدریجی.

        پنجره را میبندم و تاملات نیمچه فلسفی ام را پشت توری اش جا میگذارم.من برای فیلسوف بودن زیادی شاعرم, همانطور که برای شاعر بودن زیادی معمولی,پس مثل آدم های معمولی میروم روی تختم می نشنینم و به آخرین جرعه های پاییز نگاه می کنم که شره شره از لبه ی لیوان بالا میروند, از گلویم بالا میروند, از گونه هایم بالا می روند و سر انجام از دریچه ای به نام چشم چکه چکه فرو میریزند روی...

         

         

         

         

        **هنرمند گرامی زین پس اینگونه مطالب را فقط قسمت ارسال مطلب و پست ارسال نمائید متشکر می شویم

        مدیریت سایت

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8