امروز روز توست وچه دلگیرغروبی که تورا انتظارمی کشد درسکوت ...
احترام به تو ای سبزپوش لحظه های غربت زده ما ...
دلمان باتوست وازتو می نویسد ازتویی که یک باردیگربا نیامدنت چشمان تنهایمان را خیس باران کردی . . .
امروز روز توست نه امروز بلکه تمام روزها ازآن تواند ...
مولایم انگارهمه چشم به جاده ای دوخته اند که تو روزی ازآن عبورخواهی کردهمه منتظرند وحتی سنگ ها صخره ها و جان ها درعشق تو بی تابی می کنند ...
و من این را خوب می دانم که روزی بهشت آسا ظهور خواهی کرد پس از پروردگارم می خواهم مرا همدم سربازان منتظرت قرار دهد . . .
ما عاشقانه آویزه های استقبال را روشن کرده ایم بیا مگذار دست به گل ماندنمان خاطره شود بگذار این چشم ها لمس آمدنت را حس کند...عشق
برپیکر تن رخت کفن نیست ظهور؟
درجان زمان درد وطن نیست ظهور؟
سوزاز دل این زمانه برخاسته است
مولا به عزیزی حسن نیست ظهور؟
×××××××××××××××××××
انگار که خواب است جهان هم خواب است
اوضاع خراب است زمان هم خواب است
وقتش شده بازآی فرستاده ی عشق
اینجا به گمانِ من گمان هم خواب است
پ ن : برای تو که نیستی ولی همیشه بودنت هست . . .
این واژه ی "خواهد آمد " را زیاد زمزمه کرده ایم بس نیست ؟؟؟
بیا و پسش بگیر . . .