درقالب خاکی ام چه دیدی
مارا به وجود آفریــــــدی
خلق کردی و پیکرم چو دیدی
از روح مقدست دمیـــــــــدی
وان گه به فرشتگان درگه
دستور ســجود دادی ناگه
شیطان ز میانشان به پا خاست
من زآ تشم او ز خاک بر پاست
من گرم وز آتـــــشی که پاک است
او پست و کثیف هان ز خاک است
هرگز نکنم ، اگر چه رانی
سجده به بشـر تونیک دانی
هفتــــــاد هزار سال عبادت
کرده ام دهی تو خد شهادت
پاداش کنون تورا بـــخواهم
دیگر ز تو هیج من نخواهم
فرمود بگو زمن چه خواهی
گفـــــت او ببرم ره دوراهی
یک ره به بهشت کشیده راهی
راه دگرش سوی تبـــــــــاهی
فرمود قبول و زود رانــــــدش
جمله ی بهشت یاغی خواندش
گفتـــــــــــا که من انتقام گیرم
شیـــطان صفتان شوند اسیرم
تک تک ببرم به سوی برزخ
تا داغ شود تنـــــــــور دوزخ
اول کس گمره دو عالم
شد جد بشر جناب آدم
از میوه ی ممنوعه کمی خورد
آن کــــــــم زبهشت،اوبدر بُرد
از عرش به فـرش چون برون شد
هم چشم و دلش چو کاسه خون شد
گفتش به خدا گناهکـــــــــارم
من نادم وسخت شرمســـا رم
نادیده بگیر تو این گناهــم
آخر شنوی تودرد و آهـــم
فرمود گزین تو صبر پیشه
بکّن توبدی ز بیخ وریشــه
گر از عملت خدا شود شاد
پاداش تو جنـــت برین باد
دانش که توکلــــــش خدا هست
دل قرص اگر چه پر گناه است
اثر پدر بزرگوارم
به زودی مجموعه اشعار پدرم به چاپ میرسد و این شعر منتخبی از آن اشعار است.
چودیدی
از روح