یک شب مهتابی در پاییز ، شاید دلنواز ترین باشد.
زیر طاق لاجردی پاییزی بعضی از آدمها به سان خورشید روی زمین
میدرخشند.انگار فرشته اندکه چند صباحی از آسمان دل کنده
و به حضیض عالم طبیعت غرود آمده اند.آدمهایی مثل معنای
مقدس ترین واژه ها ، مثل "مادر". مثل چشمان رقصان دخترک
معصوم و یتیم بعد از دیدن تکه نان مازاد سفره ی ما،
مثل رافت قلب پدری پیر بعد از دیدن شهادت تنها پسرش،
بعضی از آدمها که دلهایشان مثل تلالو آب در آیینه صاف و
زلال و یک رنگ و با عظمت است.آدمهایی که بوی ناب انسانیت میدهند .
آدم هایی که واژه ی حیوانی انسان را به حد ملکوت رسانده اند.
آدمهایی مثل یوسف یا حتی حسین...آدمهایی که یوسف وار
و حسین وار زندگی می کنند...و آدمهایی که مروارید سان در
دریای سنگ ها شناورند.آه که چقدر رویاییست زیر طاق
پر ستاره ی شب پاییزی پر ستاره زیستن. انگار امشب ماه به زمین
حسودیش شده. امشب تاریک ترین شب است، آن چنان تاریک که جز
عروس آسمان نوری نیست. اما نوای آدمهای ناب زمین به سان
مشعل بر افروخته شده از عشق و انسانیت چونان سلسله ی
زنجیر طلا در آسمان به هم پیوسته و موجی از نور غرور و سر افرازی
برافراشته اند....که درخشش آن قلب بهترین هارا تسخیر میکند.
این یک داستان است