ای ماه آسمانی روشن کنی جهانی
برمن چرا نتابی حتی اگر زمانی
عزلت گرفته این دل افسرده وغمین
است
دیگر بیا نگارم چون میرود جوانی
دنیا همه فریب است جادو کنندو
افسوس
بیچاره و غمینی وردی اگر ندانی
دیوانه ام نخوانند مردم اگر بدانند
دیوانه ی تو هستم ای مه آسمانی
تیری زدی به آنی برقلب خسته ی ما
با چشم پاک بازت ای ابروان کمانی
دامی اگر گذاری صید ت رها نباید
کردی رهاوحیران با من تو مهربانی
دیوانه ام تو کردی بی خانه ام تو
کردی
چشم نظر به ما کن صیاد آسمانی
از سر گذشته هایت از رازهای نابت
بامن بگونهانی خورشید کهکشانی
اما مگوتو از غم غم هم رفیق راه
است
بر من بگو تو از خود سرور جاودانی
در خانه ی دل ما جز تو نبوده نقشی
نقشی نگیرد اما نقشی زدی جهانی
درکوچه ی دل ما سیلاب خون به پا شد
غم هم شده چوماهی در بحر ارغوانی
میل قفس ندارم پرهم زمن تو چیدی
هی آسمان و بستان برمن دهی نشانی
در کوچه های دنیا دیگر بس است رویا
بر یاد او نمانی واثق اگر توانی