دروود بر دوستان و اساتید عزیزم....
بعد از چند وقت که این شعر رو منتشر میکنم از احساس تلخی که موقع سرودنش داشتم کاملا دور هستم.چون حالا به پایان شب سیاه رسیدم و سپیده در زندگی من دمیده و به وصال معشوقه رویاهام رسیدم.
این شعر رو با تمام تلخی های گذشته که حالا چیزی جز شادی نیست تقدیم میکنم به همسر عزیز و مهربونم و از همینجا بهش قول میدم که همیشه براش غزل های شاد و پر از امید بگم...
ماجرای پایانم...
وســرنوشت غم انگـیزتراز ایـن ها بود
ســـکوت تــلخ تو پـایــان راه دنـــیا بود
هـمین که فـاصله افتاد بین دل هامان...
سرت مـیان شــــغـالان کوچه دعوا بود
نگاه فاجــعه بارت مرا به دار آویــخت
که رفتنی شده بودی وَغُصه این جا بود
تمــام مردم شــهرت به حـال من مـردند
ولی به چـشم تو این غم بـدون مـعنا بود
به چشم من سرطان حالت عجیبی داشت
رفـیـق بد پُکِ سیگار، ژرف و زیبا بود
که انـــتهــای خـیـالســت دود سـیــگارم
که ابتــدای تبــاهی شــــروع فــردا بود
جــنون برای دلم نقشه های تلخی داشت
درون فلــسفه اش رنــگ مـرگ پیدا بود
خیال بد قِلِقت خود کشی به من آمــوخت
غــمـت برای بر اندازی ام مــهـیا بود
جنـــونِ خلوت من تــیغ را بزن؛ دیگر
که عــقل باز به فــکر کــمی مدارا بود
خدای شعر ببخش این گنا ه آخر را
که سرنوشت غم انگیزتر از اینها بود
.......................................................
علی توکلی
10 آبان 92
در پناه حق....
غمگین و زیباست