بخش هایی از یک مثنوی عاشقانه :
...
گفته هایت یک یک از بر می شوم
خاکی ام از تو معطر می شوم
کنج ایوانی به پهنای دلت
مثل موجی در هوای ساحلت
روی دستانی پر از دلدادگی
یا که چشمانی صبور از سادگی
روی دریاهایی از جنس بلور
یا خیابانی پر از شعر حضور
در حصاری مملو از سبز تنت
با نگاهی از گل پیراهنت
روی باران خورده گل های دلم
پای شب بوهای تنهای دلم
یک قدم وامانده تا بهت زمان
زیر سقفی کاذب از شعر ورمان
لحظه هایت را مروری می کنم
در هیاهویت عبوری می کنم
زلف ها را بد پریشان کرده ام
باد را جلاد طوفان کرده ام
...
***
پینه ها ی قلبت آبم می کند
چشم بیخواب تو خوابم می کند
روی احساس بدم سدّ ی بکش
از نگاهت روی دل ردّی بکش
انبساط نبض طوفانی بمان
کوچه ای گلواژه بارانی بمان
برسپیداری مرا دارم بزن
خنجری بر شعر تب دارم بزن
تو نباشی کهکشان خون می شود
بید مجنون باز مجنون می شود
روی ماهت! یک مثال ساده است
چون که تصویرت در آب افتاده است
من شرابی با لبت خو کرده ام
دست زخم تیشه را رو کرده ام
با من و این چوبه ی دارم بمان
با دو چشم خواب و بیدارم بمان
...
خواب بود آنچه دیدم خواب بود
چشم من آلوده ی مهتاب بود
من چه کابوس غریبی دیده ام
شب کنارم بوده ای، نا دیده ام