بیا ساقی كنا ر من چو می باشد دوای من
ز جام از می تو لبریز و كن اغاز روای من
صداقت از بر مستی درستی از درون اید
بگویم راز سرم را حكایتها برون اید
ز شعر و مشق خودكامان چو ترس جان حذر كردم
ز شر او سكوتی را چو زنجیرش گذر كردم
سر مستی كه عقلم ضایع از خود بود چه ها كردم
خیال راحتی را ضا یع با این بچه ها كردم
چو جام دیگری برریز ز تلخی ها حذر كردم
به چشم خود به نامو سش دمی را یك گذر كردم
حرامش را حلال خود چه طو فانی به پا كردم
درو غش جلوه ای دیگر لباسی نو ز پا كردم
ز جامی تلخ بر من ریز چنین جوری به خود كردم
چو ناشكری جفا هر دم ز خلق جان به خود كردم
ز تهمت غیبت و تكفیر به طول عمر خود كردم
تكبر بند گانت را ز ناحق من به خود كردم
چو گوش و چشم را بسته مساكین را رها كردم
ز پای شب نشینی ها حكا یتها روا كردم
ز جام دیگری بر ریز چه طغیانی به پا كردم
چو تشخیصی نبود بر من مصیبتها به پا كردم
ببخش ای خالق هستی كه لطفت آرزو كردم
كه در مستی و گم بودن وصا لت آرزو كردم
ببخش بر من گنا هم را بدست خود بدی كردم
بیا مرز و ببر اخر حلا لم كن بدی كردم