آنچنان غرق شده درشب تنهائی خویش
که فراموشش شد
غم ، مهمان شده برقامت او !
فرصت جشن وسروری ندارد دیگر
چونکه با غصه گلاویز شده
این حسادت تا کی
ازخانه به بی راهه رود؟!
روزگارش تلخ است !
سفره اش جام شرابی تهی ازمی ناب !
نان خشکیده ی او بوی فطیری دارد
چه بدانند چنین غمگین است ؟
حاصل عمرچروکیده ی او بادببرد
نفس اش قفل شده عمق گلو
جیب خالی شده اززروسیم
لیک مهمان عزیز است ! چه کند؟
این غم وغصه اگر همدم وهم راز شوند
جای هرجام شراب
اشک چشمش ، مهیا بکند !
تا بنوشند وُدمی شادشوند
**==**==**
یک لحظه به درگاهش بنشین ودعایش کن
داروی غم اش بِستان ، برسینه دوایش کن
مرهم نشود دردش ، هرجاکه نباشداو
وقتی که دلش سرداست، کمترتورهایش کن
برخیزوبگویارب ، این دیده پرازاشک است
آن غصه وُاندوهش ، یکباره شفایش کن
ازدست بنی آدم ، کاری نشود دیگر
بارحم وُ وفای خود، اکنون توبرایش کن
درها همه مسدود است ،غیرازدرمهرتو
او بنده ی درگاهت ، کمترتوجفایش کن
درکلبه ی خاموشش ، بی نوروصدا گشته
غیرازتونداردکس ، امشب توصدایش کن
افسرده وُغمگین است ، تنها شده وُ حیران
این بنده ی مهجورت ، شادی توروایش کن
s@rv
بد نیست گاهی دست دعا بطرف پرودگارمان بلند کنیم برای بهبود ی بیماران، حاجت طلبان وگرفتاران